یکی از خوانندگان عزیز اینجا اشاره داشتند که چرا من انقدر به فروغ فرخزاد اشاره می کنم و چپ و راست از ایشون یاد می کنم، مگه شاعر قحطه، مگه اصلا خودم چی کم دارم. خوب آقای دکتر عزیز خدمتتون عرض کنم که ما ارادت خاصی به خانم فرخزاد نداریم. من فقط از اشعار ایشون خوشم میاد، و فیلم مستند خانه سیاه است هم را در لیست فیلم های مستند قابل تامل قبل از انقلاب قرار می دهم. دروغ چرا که مرگ فروغ به نظرمون خیلی شاعرانه و رمانتیک میاد که این را هم بگذارید به حساب نیمه تاریک روحم که راجع بهش حرف نزنیم بهتره. دیگه خدمتتون بگم که به اخلاق خصوصی ایشان کاری نداریم که اگر سابقه سیاه هر کدوم مان را رو بکنند معلوم نیست چه بشود، اما خودمونیم ها.... نسل فرهیخته آقایان معاصر با فروغ صد برابر ایشان عشق و حال و خیانت و جنایت نمودند کسی نمیگه چرا، حالا اگر یک زن در زمان خودش از چهارچوب عفت و حیای سنتی آمده باشه بیرون رسوای عالمه. این هم زیاد به نظر بالانس و معقول نمی اد. خاک بر سر گلستان زن باره هم بکنند! این وسط اون هم مقصره. شوهر سنجاق قفلی فروغ هم مقصره! اصلا خانم دکتر رقیه بهزادی که ما را خفه کرد از بس به جای تدریس اسطوره از هم بازی بچگی هاش فروغ گفت هم کم تقصیر نیست. خدا خفه اش کنه که به همه بیست داد به من شانزده و هفتاد و پنج!
شما اشارات چپ و راست ما به فروغ را به حساب بی سواتی مون بگذار. کس دیگری را نخوانده ایم که حالیمون باشه درست و به جا بهش ارجاع بدهیم! کلمات فروغ راحت و آسون در ذهن جا می گیرند و بقیه را می اندازند بیرون! حالا هی بیام و زور بزنم از کار خانم سپیده کاشانی سر در بیارم تهش می شه تجلی هستی است جان کندن من! از سیمین بهبهانی نقل قول بیارم بهتر از دوباره می سازمت وطن به ذهنم نمی رسه که این یک قلم به قد و قیافه ما اصلا نمی اد. آهان یک یارب به من یاری بده تا خوب ازارش دهم هست که خدا به دور، ما نمی خواهیم آزارمون به مورچه هم برسه چه برسه به کامی بینوا. چه می دونم از پروین خانم اعتصامی بگم... که خیلی زور زنم کلماتی مثل گربه، سیر و پیاز، پادشاه، مسکین و پیرزن به ذهنم خطور می کنند آن نیم بند شعر در شهر ما با این توصیفات یک مسلمان هست آنهم ارمنی است که خوب خیلی خوبه ولی به درد سبک نوشتاری مست و ملنگ من نمی خوره. یک شعر هم از خانم وسمقی* بلدیم که نه می دانیم کی هستند و نه حالیمون هست که چه کارند. فقط آن دوست خدابیامرزمان پریسا ایشون را می شناخت و روی ناشناخته های بقیه موج سواری می کرد شعرهای این بنده خدا را به اسم خودش می خواند و بقیه را انگشت به دهن می گذاشت. ما هم یک روز تصادفی فهمیدیم شعری که پریسا به ناف خودش بسته در واقع شعر یکی دیگه است.
ارادت کجا بود برادر من! التماس تفکر هم مال خودتون! اصلا ما کجا و این حرف ها.
* ایشان شاید همان صدیقه وسمقی باشند. ببین حتی این را هم نمی دانم
برگشتم بگم من خودم آن دزد کپی کاری هستم که در سیزده سالگی نامه ای به خدای کارو را به اسم خودم جا زدم و خواندم! البته حساب من در مورد ناشناخته بودن کارو درست بود. همین الان هم خیلی ها نمی دونند کارو کی بود و شعر و متن های احساسی اش به چی اشاره داشت. اصلا خوردنی بود، پوشیدنی بود، ...بی خیال.