Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

توضیحی وجود ندارد. آنچه در پی می اید همه تفسیر است.

برای درخواست رمز لطفا آدرس ای میل یا وبلاگ معتبر خود را در کامنت خصوصی قید کنید. البته تضمینی نیست که رمز برای همه ارسال شود. وبلاگ تازه تاسیس هم قبول نیست.
Sexism, Racism, Ageism and Homophobia
Are not welcome in this area

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

۲ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

اخیرا خودم را درگیر خواندن کتابی کرده ام که مثلا خیر سرش خیلی جدی و مهمه و خوب واقعا هم هست اما نه انقدرها که فکر می کنه. عنوانش هم مثل کتاب هایی از این دست دو بخشه: 

What Went Wrong?: Western Impact and Middle Eastern Response 

این کتاب شاید ترجمه شده باشه اما من اخیرا دز گنده...وزی ام زده بالا و کلا فارسی خواندن را منوط به وبلاگ خوانی کرده ام. آره سواتم که هنوز ته چاهه اما ادا اطوارم سر کشیده به فلک. حالا بگذریم. دارم این کتاب را با سرعت لاک پشتی پیر و سرگشته می خوانم و هر از چندی چند تا فحش آبدار به جاناتان می دهم. بعد پشیمون می شم و از فرافکنی دست می کشم، مسئولیت بی سواتی ام را می پذیرم و بر می گردم به کتاب. حیران می شوم که چطور ندانسته و نخوانده واو به واو حرف های برنارد لوئیس را رساله دکترام انعکاس داده ام و عرق شرم به صورتم می شینه که چرا من این پیرمرد هاف هافو که تا سن صد سالگی مثل اسب، بی وقفه به مسلمانان می تاخت را جدی نگرفته بودم. حالا از برای پرداختن بهای این غفلت عظیم، خودم را خار و سبک کرده و کنار یک مشت ابله تر از خودم نشسته ام و شاگردی استادانی را می کنم که از برنارد لوئیس بیزارند و حاضر نیستند قبول کنند که این جهود هاف هافو همچین بیراه هم نگفته. یک جای کار اشتباه شده و اما به جای جبران، شمشیر از رو بستیم و دخل هر چه اسلام و مسلمان بود را به بهای انتقام گیری از استعمارگران فاسد در آوردیم و بعد تو سر زنان در تلاش برای جستن از منجلابی به اسم خاورمیانه به دامان همان استعمارگران پناه بردیم که تو را به خدا بیایید و اجازه بدهید در آستان امن ممالک شما لحظه ای آسوده باشیم. آنها هم شلاق پشیمانی از تاریخ استعمار بر پشت کوبان، بدون اینکه سرزنش مون کنند که خوب خود فلان شده تون بودید که استقلال، مدرنیتی، و دموکراسی می خواستید به ما چه حالا نمی توانید از ابزارهای ذهنی و عقلی مدرن استفاه کنید، راهمون بدهند و تحمل مون کنند تازه به ما شهروندی هم عطا کنند. 

آره داشتم میگفتم که اخیرا از برنارد لوئیس خوشم آمده هر چند هیچ کس از کله گنده های علمی این خراب شده از ایشون خوشش نمی اد. حتی بهش فحش هم می دهند چرا که ایشون راه حل کشورهای پر دردسری مثل ایران را در تجزیه می دید، یا یک همچون چیزی چون من هنوز به این قسمت داستان نرسیده ام. 

من به اون جای داستان رسیده ام که مسلمانان در روزگاری که اندکی چشمشان به تفاوت های موجود بین ممالک فلک زده خودشان و اروپا آشنا شده بود، نسبت به فرهنگ متفاوت غرب در تعامل با زنان چه احساسی پیدا کرده بودند. مثال هایی که برنارد لوئیس میاره بیشتر از تاریخ عثمانی است. رفته سفرنامه ها گزارش ها نامه های ترک هایی که از اروپا دیدن کرده بودند را خوانده و برای ما از مراتب گشادی دهان آنان در مواجهه با امور غریب و عجیب نوشته. آره ما به اینجا رسیده ایم، چهار تا فحش به خودمان می دهیم و چهل تا به اجداد بی شعورمان که تا این میزان در گمراهی به سر می بردند و به گمراهی خود مفتخر بودند.

واقعا مثل اینکه ضلال مبین بد جایی نباشه. یعنی واقعا بعد از این همه استعانت از قادر متعال هنوز باید والضالین باقی مانده باشیم؟

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۰۳ ، ۲۰:۴۶

متاسفانه هر چه بیشتر از ننوشتم در اینجا می گذره، برگشت و از سر گرفتن ماجرا سخت تر می شه. بدتر از آن اینکه از ننوشتن در این فضا ناراحت نیستم. برای گفتن چرا و به چه علت اجازه بدهید یک کم برگردم عقب. تصمیمم برای نوشتن از یک سال و نیم پیش ماجراهای مهسا امینی شروع شد. آن موقع بود که احساس کردم بهتره برای مدتی طولانی گم به گور بشم. راستش حوصله، توان و صبرم برای تحمل کم شده بود. هنوز هم به هیچ کدام از ابزار روحی سازشمندی مجهز نیستم. نه حوصله دارم آسمان و ریسمان ببافم، نه توان ذهنی مقابله با نظرات مخالف در من باقی است و نه برای حماقت های گاه و بیگاه بقیه وقت دارم. ولی دروغ چرا که گاهی هم با خودم از حیف شدن وقت و اندیشه ای که صرف اینجا می شه میگم و به این نتیجه می رسم که ولش کن. غیر از یافتن دوستان خوب، چه بهره ای دیگری از وراجی در اینجا برده ام؟ تقریبا هیچ. بهره که سهله گاهی فقط حرص خورده ام و از عمر خودم کاسته ام. گاهی هم یکی پیدا می شه کامنت مزخرفی پای نوشته هام میگذاره و اوج نفهمیدن های خودش را در تاختن به نوشته های من پیدا می کنه. من هم روم نمی شه که کلفت بارش کنم، بلدم فقط روم نمی شه. 

این دست مثالها که زیاد می شوند به نتیجه ای می رسم که می بینید. حالا حالاها هم مونده تا آن سبک نوشتاری مورد پسند شما از روح و روان آزرده من بیاد بیرون که باور کنید اگر نیاد هم اتفاقی نمی افته. اصلا این سبک نوشتاری دیگه خریداری نداره. خود من در اینستاگرام بازخورد بهتری از دوستانی که به دقت گزیده و انتخاب کرده ام دریافت می کنم در کمتر از بیست و چهار ساعت هم تکلیف بازخوردی هر پست مشخص می شه. من هم آنجا آدم دیگری هستم. خلاقیت کمتری در نوشتار و مزه پراکنی بیشتر درتصویر بهم می رسونم و خدا بده برکت که سوژه برای انگولک کردن کم نیست. 

بین خودمون باشه که ته دلم احساس می کنم کامشین مرده و من هم سوگوارشم. سوگوار تمام خوش باوری ها و روشن بینی های بی حاصلش هستم. سوگوار آن هپروتی ملنگی هستم که دنیا را به کام و ایام را به وفق مراد می دید و اینجا را پر می کرد از خواب های دیده و رویاهای نادیده. از اندیشه های تازه و کهنه، از افکار پوسیده و نرسیده. خوش باوری که پذیرش سختی براش آسون بود، به بشکنی گریه اش می گرفت و به همان سرعت هم می خندید. این وسط یک چیزی آمد و روحش را مسموم کرد و به تدریج دخلش را آورد. آره واقعا کامشینی که شما می شناختید مرد و متاسفانه کسی جاش را پر نکرد. یعنی کس خاصی که شیرین عقلی اش منشا نوآوری و شعور درش باشه دیگه ازش حاصل نشد. آدم ها شدند سوژه های برای ترسیدن و گریختن. دنیا شد مکان خدعه و نیرنگ و جامعه شد لجنزار بدعهدی ها و بی وفایی ها....

آیا دلیل همه این نابودی ها، از یاد رفتن ها، ناکامی ها، و سوگواری ها مسائل سیاسی روز بود؟ شاید. آره شاید چون این  مسائل سیاسی روز بود که پرده از همه چی برداشت که نشان داد در چه پلشتی بیحد و حسابی زندگی می کنیم، که دلها چه تاریک و روح ها لنجزار چه عفریته ای است. ولی شاید هم نه که ما از اساس تحفه ای که بشود روی شعور و فهمش حساب باز کرد نبودیم. آره نبودیم اگر بودیم این همه تاریکی، و لجن و عفریته در آن بهم نمی رسید. چرا با خودمون رو راست نیستیم تاریکی از درون ماست. 

خدا را چه دیدی شاید یک روز حالم خوب شد. 

۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۰۳ ، ۲۰:۱۱