Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

توضیحی وجود ندارد. آنچه در پی می اید همه تفسیر است.

برای درخواست رمز لطفا آدرس ای میل یا وبلاگ معتبر خود را در کامنت خصوصی قید کنید. البته تضمینی نیست که رمز برای همه ارسال شود. وبلاگ تازه تاسیس هم قبول نیست.
Sexism, Racism, Ageism and Homophobia
Are not welcome in this area

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۵۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۰۲

خوب مثل اینکه شکر زیادی خوردن و حرف از ننوشتن زدن به من یکی نساخته. دوباره باید فیتیله شعور را بکشم بالا. 
از همه دوستانی که علی رغم ناز و ادای مسخره من هنوز به اینجا سر می زدند و برام پیغام می گذاشتند ممنونم. باید برگردم و خودم را برای ماراتون نوشتن آماده کنم. رمز همون رمز قبلی است و نهضت ادامه دارد. فقط ممکنه به کامنت ها نرسم جواب بدهم که خوب شما درک خواهید کرد که مسئله فقط وقته و گرنه ما کجا و بی وفائی. بگذار هر چی کلنگ هم هست از آسمان بیافته پائین. 

خوب حالا براتون می گم که...

همون روزی که گفتم دیگه تعطیل، انقدر به خاطر مسائل عدیده تحت فشار قرار گرفتم که هوش و حواسم مخدوش شد. کلید را تو خونه جا گذاشتم و با خوشی در را زدم به هم. موندم پشت در. به صاحبخونه پیغام دادم بیا و لطف کن و در را برای من باز کن. جواب آمد که ساری ی ی ی من رفته ام اور سیز تا دو هفته دیگر هم بر نمی گردم زنگ بزن لاک اسمیت. زنگ زدم لاک اسمت گفت 120 دلار. تازه باید بیام قفل را ببینم. داشته باشید که برای من یک دلار هم یک دلاره و می توانم سه هفته با صد و بیست دلار زندگی کنم. رفتم پیش دوستان. یوتیوب را شخم زدیم و راه های مختلف ورود به خانه را سنجیدیم. هیچ کدوم جواب نداد.  دستمون هم آمد که دزد بودن و در بسته باز کردن هم مهارت می خواهد. همینجور الکی نیست. تازه نصفه شبی به خاطر اینکه بچه نکبت همسابه اسباب بازی های مخصوص برف بازی اش را با سخاوت ولو کرده بود تو حیاط پشتی، روی یخ آنچنان لیز خوردم که دو متر شوت شدم هوا و مثل بمب افتادم زمین. کف دستم جر خورد، کمرم تاب خورد و از ترس شکستن قبض روح شدم! فردای اون روز با تلفنی که  کامی به ارنست زد، یک قفل ساز پیدا کردیم که مثل بقیه دزد سر گردنه نبود و کاری را که بقیه ادعا می کردند کم کم 120 دلار هزینه داره با هفتاد و پنج دلار راه انداخت. تا دو روز هم انگشت های دست راستم باز نمی شد و کمرم هم برای خودش  تا مدتی درد می کرد. 
البته در این میانه دستم آمد که این غربی های از خاله بازی کم ندارند. همون روز اول همه عالم فهمیدند که چه بلائی به سرم آمده. کلی هم متلک شنیدم که بی حواسم و شوتم و چرا کلید یدک را زیر گلدون یا  تو آفتاب گیر قایم نکرده ام. اصلا چرا یکی ور نداشتم بگذارم تو دفترم. البته ده تا پیغام هم از دوستان گرفتم که شب پا شو بیا پیش ما. این قسمتش خوب بود. از اون ده نفر نه نفر به شدت دلخور شدند که چرا بهشون زنگ نزده بودم. 
حالا قفل خونه یک ریزه از تنظیم در آمده. میدونم که تامی میاد و برام هزینه میکنه. من هم خودم را آماده کرده ام که برم تو شکمش و بهش بتوپم که تو که خبر مرگت بیست تا مستاجر داری، چرا یک نفر را نگذاشتی به امورات خونه ها برسه؟ چرا به من نگفتی می خواهی بری اسپرینگ برک؟ خوب من هم حواسم را جمع می کردم! البته بماند که بابای همون بچه نکبت دو روز بعدش به من گفت که کارهای تامی را اون انجام می ده. احتمالا کلید هم داشته. هر چقدر ارنست فرشته بود تامی هیولا است. برای سال دیگه یکی از آپارتمان های دانشگاه را رزرو کردم. شیک آفتابگیر، بزرگ و با همه مخلفات یک آپارتمان حسابی. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۴۷

دوست قدیمی پاکدل عزیز. ای میل ات را گم کرده ام. آدرسی که از من داشتی ماه ها است به دست کس دیگری افتاده و وبلاگ قدیمی و همه آدرس ها معدوم شده. 
ای میلی برایم بفرست. دروغ چرا ای میل این وبلاگ الکی است! 
این را خودم تازه فهمیده ام! 

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۳۹

خوب دوستان عزیز 
نزدیک عید شده و همگی مشغول به امور عید هستید. خوش به حالتون و بهترین غذاها شام شب عیدتون.
ما بی عید و شام ها را یک مدت به حال خودمون بگذارید تا با کابوس های روز و شب مون به تفاهم برسیم. 
یک نویسنده موفق باید قبل از اینکه از حال خرابش مایه بگذاره، از درک و فهمش بهره ببره و گرنه بهتره بره پی کارش. 
یک حساب سرانگشتی کردم دیدم دو ماه دیگه بیشتر وقت ندارم و صد عنوان کتابی که حداقل باید یک نگاه بهشون انداخته باشم. 
یک دفاع از پروپوزال هم دارم با زبانی الکن و قلمی لغزان که به سان زخمی ناسور خوب شدنی نیست که نیست. 
شب ها هم توان خواب خوش با کابوس های جنگ سرد و گرم از من گرفته شده، بمباران تهران با بمب اتمی کم بود، دیشب باید غصه سئول را هم میخوردم که از پیونگ یانگ براش تحفه هسته ای فرستاده بودند. 
فهمیده ام که هر وقت از خودم نا امید می شوم از این خواب ها می بینم. دیشب که اوضاع خراب بود، شاهد انهدام سئول بودم، حالا چرا اونجا خدا می دونه! 
پس بیائید یک مدت بی خیال "راقم سطور فوق" بشوید و ولش کنید. 
راستش حالش خوب نیست. سرش درد می کنه و حوصله نداره. خسته است و به نسبتی مساوی از همه چی بیزار. حتی از انگری بردهای کوچولوئی که برای خودشون می پرند و با رنگ قرمزشون حال آدم را جا می ارند. یا کفشدوزک هائی که هول کرده اند بهار آمده. آمده اند بیرون به هوای بهار، سرمای هوا فلج و بیهوش شون کرده. ولو شده این ور و اون ور. بهشون می گم زود بود. اینجوری زیر پا له می شید اما باز هم میان و می افتن. لیدی باگ های بدبخت.
زندگی سخته و دانستن رنج. خوشی یعنی غفلت. دنیا یعنی غم. بودن یعنی تغییر و تغییر یعنی نبودن. 
"ما هیچ ما نگاه" 
پی نوشت: اگر ادامه به نوشتن بدهم کمترین ادعائی که می کنم این خواهد بود که ادبیات فارسی مدیون فرهنگ اساطیری  یونانه. دوست داشتید بدونید با چه وطن فروشی روبرو هستید؟

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۷:۳۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۲۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۰۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۲۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۲۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۳۲