Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

توضیحی وجود ندارد. آنچه در پی می اید همه تفسیر است.

برای درخواست رمز لطفا آدرس ای میل یا وبلاگ معتبر خود را در کامنت خصوصی قید کنید. البته تضمینی نیست که رمز برای همه ارسال شود. وبلاگ تازه تاسیس هم قبول نیست.
Sexism, Racism, Ageism and Homophobia
Are not welcome in this area

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

کتابخانه یک اتاق داره مخصوص مثلا دانشجوبان کارشناسی ارشد به بالا. کل کتابخانه به اندازه لازم ساکت هست ولی مثلا خیرش اینجا قراره که یک ریزه ساکت تر باشه. بگذریم که این جور طبقه بندی ها به مذاق دموکرات ادم های اینجا خوش نمی اد که حق دارند. به مذاق من هم خوش نمی اد اما چون میز و صندلی ها شیک و پیک تری داره من هم گاهی می ام اینجا.
دارم یک کتاب مزخرف در مورد انقلاب فرهنگی می خوانم و اعصابم خورده. یک زوج ملنگ هم نشسته اند مدام زیر گوش هم حرف می زنند. نمی فهمم هم چی دارند می گن. وزوز می کنند و پچ پچ. گاهی هم هرهر می خندند. من هم عوض دل دادن به کتاب، مدام دارم فکر می کنم آیا باید با  یک مشت شیشه اتاق را بشکونم و با دست دیگه یقه شون را بگیرم پرتشون کنم تو رودخونه؟ به رگبار مسلسل ببندمشون یا با اسلحه شکاری ترتیبشون را بدهم؟ یک نارجک پرت کنم و خودم بزنم به چاک؟ برم کله پوکشون را بکوبم به هم و قاه قاه بخندم یا اینکه یک لگد بزنم به ماتحت دختره و یک مشت به سینه پسره بعد داد بزنم بیشعورها اینجا کتابخونه است خفه خون بگیرید دیگه؟ داشته باشبد که کماکان هم صدای وزوزشون میاد. چرا نمی رید در دل طبیعت دل و قلوه اتان را مبادله کنید؟ چرا از هوای بهاری لذت نمی برید؟ 
نه اینجوری نمی شه صداشون اوج گرفت الان می رم منفجرشون می کنم. 

پی نوشت: خوشبختانه درست در لحظه ای بشکه باروت اعصابم در آستانه انفجار قرار داشت، زوج مربوطه بلند شدند و گورشون را گم کردند. ببخشید که خانم مودب و فرهیخته دیروز، به تروریستی بالقوه تبدیل شد. البته در این حیص بیص داشتم به این موضوع فکر می کردم که مثلا من اگر ایران بودم و در دانشگاه هنر برای خودم به عنوان یک ایرانی خیمه زده بودم و خودم را مالک جهان می دونستم، چشم داشتم یک مهاجر نفله عصبی نکبت را که می خواهد درس بخوانه ببینم؟ اصلا حق و حقوقی براش متصور بودم که ملزم به رعایتش باشم؟ چهارتا ناسزای نژاد پرستانه بارش نمی کردم که مثلا افغانی فلان یا عرب چنان اینجا ممکلت منه و همین اینکه اینجا داری درس می خوانی از سرت هم زیاده؟ والله هیچ بعید نیست. اصلا یک نگاه به خودتون بکنید، اجازه بدهید من هم یک نگاه به خودم بکنم تا جایگاه هم را بشتاسم. فکرش را بکنید می بینید که اونی که باید گورش را گم کنه اونها نیستند. 

 
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۵۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۳۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۳۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۱

داشتم دریدا می خواندم و پرتقال پوست می کندم که شنیدم یکی داره در دفتر را باز می کنه. ایمی جین بود در شمایلی به شدت FEMME FATAL، عین خود باربارا استانویک با موهای بور شده تقلبی. یک کت سیاه خال خالی پوشیده بود و کلاه بره سیاه گذاشته بود سرش. البته ورژن اوبیس باربارا.... بگذریم. 
پشت سرش خود حضرت یوسف ایستاده بود به تمام قد. زیبا و ماورائی. گیرم با اورکت جین و شلوار نخ نما. ریش خوشگل و چشم هائی نافذ. که والله زلیخا حق داشت! به خداوندی خدا که حق داشت. انگشت که سهله مچ دستمون را هم با اون چاقوی آیکیا از بیخ می بریدیم حالیمون نمی شد!
ایمی جین در آمد که:  هانی، من با شاگردم قرار دارم اشکال نداره ما با هم اینجا جلسه مون را داشته باشیم؟
دفتر مال من و ایمی جین و آلیسونه. تو این دوسال ایمی جین چهار بار آمده دفتر. یک بار که وسائلش را بچینه، یک بار که خریدهای پستی اش را چک کنه، یک بار سگش را بیاره من ببینم باهاش بازی کنم، یک بار هم الا بختکی. 
حالا خودمونیم ایمی جان، آلیسون که با شاگردهاش مدام قرار می گذاره من را اول کار از دفتر شوت نمی کنه بیرون. والله این داستان یوسف و زلیخا با درهای بسته هم به جائی نرسید. قدرتی خدا بوسف از در بسته هم گریخت. ولی خوب دیگه...نمی شد. پرتقال پوست کنده و پوست نکنده به بهانه شستن دستم و زدودن خون دل رفتم بیرون.  یک ربع بعد برگشتم باربارا و یوسف رفته بودند. 
امان از زیبائی های ملکوتی. 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۲۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۲۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ فروردين ۹۴ ، ۰۱:۱۹