Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

توضیحی وجود ندارد. آنچه در پی می اید همه تفسیر است.

برای درخواست رمز لطفا آدرس ای میل یا وبلاگ معتبر خود را در کامنت خصوصی قید کنید. البته تضمینی نیست که رمز برای همه ارسال شود. وبلاگ تازه تاسیس هم قبول نیست.
Sexism, Racism, Ageism and Homophobia
Are not welcome in this area

بایگانی

چقدر باید سخت باشه

دوشنبه, ۱ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۴۵ ق.ظ

درگیر شدن با مسئله هویت شخصی و جمعی کار آسونی نیست. چقدر باید سخت باشه که هر لحظه بودن خودت و جامعه ات را لرزان و سست ببینی. ولی چه می شه کرد. بودن مسئله ای برامده از جزم و قطعیت نیست. بودن عین نبودن مسئله ای غیرقابل حل و توضیحه. ما هستیم و باید هر ثانیه با این مسئله روبرو باشیم که هیچ دو ثانیه ای شبیه بهم نیست. 

حالا در بینابین این بودن و نبودن که رنگ و روی فلسفی اش نشان از هیچ قطعیتی نمی ده، ماندن و نازیدن به توهمات شناختی از خود حقیقتا خنده داره. خنده دار چون گاهی تلخی بیش از حد حقیقت را فقط با ضرب و زور خنده می توان تحمل کرد. پس بگذارید بخندیم به تمام چیزهایی که به آن می نازیم. به دین و باور، به شرف و حثیت، به آبرو، به تاریخ، به سوابق مشعشع، به کتاب هایی که به خاطر بند شدن به هویتی خاص بهشون بند شدیم، به باورهایی که فکر کردیم نهایت بهروزی را برامون به ارمغان می اورند، به شرفنامه های اخلاقی و مرام نامه های معرفتی، به تذکره نامه ها و وصایا، به کتاب های تاریخ و مافیها و به هر چیزی که فکر کردیم کمک مون می کنند با آن ثانیه های به هم ناشبیه راحت تر کنار بیاییم. اره بهتره به همه این حرف ها بخندیم. 

لابد از یک جایی به بعد زندگی می شه دلیلی برای ماندن و پیدا کردن چیزهایی که مضحکه محسوب می شوند، که در ان لحظات وقتی به رفتن و نبودن فکر کردیم دلمون خوش باشه که باقیمانده ها غرق مضحکه ای هستند که هنوز کشفش نکرده اند. حقیقتا ماندن و دیدن این که بالاخره همه متوهمین خواهند دید یا با تمام وجودشون حس خواهند کرد که ( به قول خدا می دونه کی ) " هر آنچه محکم و قوی است دود می شود و به آسمان می رود"خیلی خوشاینده. من که خوشحال می شوم فرو ریختن دیوار کج باور آدم ها را ببینم. شما به دل نگیرید. من لابد مرض دارم. 

چی میگفتم؟ چقدر باید سخت باشه؟ آره برای شمایی که به ندیده ها و تجربه نکرده هات بیشتر از واقعیت ملموس و مادی اعتقاد داری، باید روبرو شدن با واقعیت سخت باشه. برای شمایی که دروغ را راحت تر از حرف زاست می پذیری، تجربه فرو ریختن دیوار کج باورهای کج اسان نخواهد بود راستی اینها را نگفتم که زیرپوستی اشاره کرده باشم باور من درسته، من رفتم و دیدم، من تجربه کردم و اندوختم، و باور من دیوار صافه که کنار کوچه حقیقت رفته باشه بالا. نه جانم. اینطورها هم نیست. من فقط فرو ریختن دیوار را تجربه کردم. زیاد جالب نبود. آوارش حقیقتا سنگین و صدای فروپاشیدن گوشخراش بود. این فقط ایمان نیست که دود می شه. زمان و عمرماست که به پای این اتفاق دود می شوند. به خودت می ایی و می بینی که راه عمده را رفته ای و باقیمانده چیز دندان گیری برای شروع دوباره نیست. که ای کاش ایمان می ریخت و می پاشید ولی ما فرصت ساختن و بلند شدن را هنوز در انبان داشتیم. بدی و سختی اش همین جاست. دیگه وقتی برای اختراع دوباره چرخ باقی نمی مونه. 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳/۰۵/۰۱

نظرات  (۱۳)

۰۱ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۴۲ عطاملک | قرارگاه سایبری

سلام

ایام به کام

دعوت می کنم برای انتشار سریع و ساده یادداشت های کوتاه و ارتباط سریع با مخاطبین وبلاگ صفحه خود را در  شبکه اجتماعی ویترین راه اندازی نمایید

حضور شما باعث افتخار خواهد بود

+ اکنون نام کاربریتان ازاد است

دانلود از کافه بازار

https://cafebazaar.ir/app/ir.vitrin.app

+ نسخه وب اپلیکیشن نیز انشاالله تا اخر تابستان راه انداازی میشود

با سپاس

پاسخ:
برو پی کارت برادر سایبری 
حضور تو در اینجا تقصیر خود منه که از بیان استفاده می کنم و نوشته ام را رمز دار نکرده ام. 
شرم بر روی سیاه تون
۰۱ مرداد ۰۳ ، ۰۸:۵۸ کامران وفایی

همین ترس از فرو ریختن دیواره که مانع فهمیدن حقیقت ملموس و به چشم دیده شده است .وقتی زندگی رو بر اساس باورهای غلط و دروغ می سازی وقتی قرار باشه بفهمی باید بپذیری این همه راه که رفتی ، تاول های پات، همه بیخود بوده. خیلی ها نمی تونن این موضوع رو بپذیرن و ستون زندگی شون رو بریزن. هر چی سن بالاتر می ره این موضوع شدت می گیره.

باز هم مثل همیشه محظوظ شدم.

پاسخ:
چه خوب که شما هم دقیقا به همان نکته ای اشاره کردی که شیرین جان در کامنتش گفته. 
قابل شما را نداشت

یک گفته ای هست که روی منبعش اطمینان و توافق جمعی نیست اما بنظرم خیلی درسته و نقل به مضمون بیان می کنه که میزان هوش هر فرد متناسب با میزان عدم قطعیتی هست که می تونه بپذیره و بدون رسیدن به فروپاشی باهاش زندگی کنه. 

قطعا که هوش انواع مختلفی داره و تعاریف مختلف و متفاوت، ایضا روش های متفاوت برای اندازه گیری، اما این تعریف خیلی عالیه. 

آدم های متعصب و دگماتیک دقیقا برای اجتناب از فروپاشی درونی لجوجانه از تفکر انتقادی کریزانند. 

پاسخ:
در مورد آدم های متعصب خیلی خوب گفتی شیرین جان.
این یکی از بهترین تعریف ها در مورد هوش بود. 

"این فقط ایمان نیست که دود می شه. زمان و عمرماست که به پای این اتفاق دود می شوند"

این تیکه رو باید با طلا نوشت!

و شاید به همین خاطره برخی یا سرسختی به ایمان دود شده شون آویزیون میشن. با آویزیون شدن به اون دود میخوان به خودشون تلقین کنن که زمان و عمرشون دود نشده!

پاسخ:
بولوت جان ممنونم. من که هر پستت را قاب می گیرم و به دیوار ذهنم می کوبم تا یادم نره. 
در مورد سرسختی ادم ها باهات موافقم. فکر کن از انقلابی اون سالها که الان حداقل شصت و چند ساله هستند ایمان به درستی کاری که کردند را بگیری. یک دفعه سر بلند می کنند و می بینند که تمام شد. همه چی تمام شد. 
من چون دلم براشون می سوزه در این موارد اول براشون خیام می خوانم، بعد می شینم و به حرف های برآمده از زیر آوار اعتقادشون گوش می دهم و وادارشون می کنم که اعتراف کنند دلشون می خواهد برگردند و جز عشق و حال کار دیگری نکنند. اون وقت هست که یک چیزی با هم می خوریم و به ریش همه متوهمین می خندیم. 

کامشین جان

خیلی خوب بود. موجز و مختصر.

انسان اگر شانس آورده و کمی ذهن باز داشته باشد، با گذشت ایام و پس از کسب تجربه‌هایی که بهای آن سپری شدن عمر گرانمایه است، به این نتایج می‌رسد.

حالا من در اواسط دهه شصت عمرم فکر می‌کنم تمامی مسائل و موضوعاتی را که تاریخ مصرف دارند، باید رها کنیم. مثل سیاست و ایدئولوژی و غیره. باید انرژی و عمر باقیمانده را مصروف کارها و هنرهایی بکنیم که ماندگار هستند. مثل عشق و عاشقی، مهربانی، دوستی، کارهای خیریه، گردش و تفریح، نقاشی، مجسمه‌سازی ... و بالاتر از همه اینها: موسیقی.

زنده باشی.

پاسخ:
امیدوارم شما از انجام مشغولیاتی که اشاره کردید لذت ببرید. من هم دوست دارم خودم را با این کارها سرگرم کنم. این روزها به این فکر می کنم که چقدر خوبه آدم بتوانه باغبانی کنه و بعد با دست و بال خاکی بره دنبال امورات زندگی. البته من درس خواندن را هم دوست دارم و بعید نیست دوباره از نو شروع کنم. 
شما هم سلامت و پاینده باشید. 

کامشین جون،میتونم خواهشی داشته باشم؟ میشه لطفاً هایلایت های آزادی این پیج رو بخونی و نظرت رو بگی؟ می‌دونم سرت شلوغه و انتظار زیادی‌ه،اما هر موقع وقت کردی.چون خاطرم هست پیش از این یکبار در مورد دین و دموکراسی نوشته بودی،که بستر مناسبی برای دموکراسی هست( به ختم نبوت هم اشاره داشتی) این هم ادامه این بحث رو گرفته و به آزادی رسیده.فقط هم با سه اصل دین، توحید معاد نبوت ، به اصل آزادی رسیده.

 

https://www.instagram.com/jannatkhah.ir

پاسخ:
ماریا جون اولین سری از هایلات آزادی را خواندم
نمی توانم بگم برام خواندش آسان بود. 
نویسنده در حالیکه به وادی درستی قدم گذاشته گفتار و استدلالش هیچ فرقی با تندروها نداره. مشکل از حرفی که می زنه نیست. اصلا بیا فکر کنیم حرفاش درسته. مشکل جای دیگه است. بگذار راحت بگم نحوه استدلال گری اش به دلم ننشست. 
به نظر من بیشتر کسانی که در مساپل سیاسی فرهنگی غور و مداقه می کنند به مجموعه منسجی از آرایی از این دست می رسند و این برای خودشون خیلی خوبه... اما از میان این افراد هستند  که تمایل دارند نتایج فردی مطالعاتشون را به عنوان حکم کلی با بقیه به اشتراک بگذارند و حتی کمی هم فراتر از به اشتراک گذاری ‍جلو بروند. در همین جااست که متاسفانه حکمی که می دهند از لحاظ قاطعیت و سرسختی فرقی با ارا کسانی که نقدشون می کنند نداره. انگار می خواهند با چماق آزادی را تو حلقوم و ماتحت آدم ها فرو کنند. من هم دوست ندارم همگام با این نظریات جلو برم چون سلامت سر و ته دستگاه گوارشم از هر چیز دیگری مهم تره. 
از قضا یکی از دلایلی که دیگر دوست ندارم در این فضا بنویسم این هست که می ترسم روزی خودم هم چماق عقایدم را به دست بگیرم و با ایمان به درستی شون جماعت حاضر را خواسته و ناخواسته تحمیق یا تحقیر کرده باشم. 
اصلا به نظرم بهتره یک مدت آدم هایی مثل من و این آقا حرف نزنند.
حالا اگر بیشتر خواندم و به نظر متفاوتی رسیدم برمی گردم و برات می نویسم 
۱۱ مرداد ۰۳ ، ۱۵:۱۱ میله بدون پرچم

سلام بر کامشین گرامی 

امان از تاول‌های کف پا (آیکون لبخند) 

پاسخ:
سلام میله جان 
واقعا آدم چی بگه از سوزش مدام 
همین الان با یکی شون در حال مدارام. 

وای ،ممنونم کامشین جون،جدی.میدوپم سرت شلوغه با این حال باز وقت گذاشتی، متشکرم.

ببین،  اینکه بیان می‌کنه که ایران خاستگاه آزادی و آخرین سنگر مفهوم آزادی‌ه و دلیلش رو یکی عاشورا و قیام امام حسین، و دیگری رو ظهور میدونه، چی؟ که البته بنا به گفته خودش در هیچ کجا پیدا نمیشه و منحصر به فردی. چند سال پیش چندتا پست در مورد عاشورا نوشتی ،یادمه خیلی کوتاه اشاره کردی که مراسم عاشورا در واقع از غرب وارد ایران شده.خیلی جزئیات یادم نیست اما مفهوم همین بود.البته اگر برداشت من درست بوده باشه.

بازهم ممنونم ازت.

پاسخ:
خواهش می کنم ماریا جان 
بعد از جواب به شما بازهم هایلات هاش را خواندم. 
من ارتباط قوی ای بین ایران به عنوان خاستگاه آزادی و باورهایی دینی ای که ایشون ذکر کرده اند نمی بینم. 
مراسم عزاداری در ایران سنتی بسیار قدیمی و حتی قدیمی تر از تاریخ اسلامه. در تاریخ فرهنگی ما عزاداری برای بردیا و سیاووش وجود داشته و به مرور جای این شخصیت های اسطوره ای را اسطوره های مذهبی گرفته اند. از یحیی نبی یا مثلا شهدای دفاع از حرم. ما معماری کاخ را به آرامگاه امامزاده و مسجد تعمیم دادیم. ما در طول آیین های باستانی را خورد مذهب اسلام دادیم و بعد یواش یواش از این ور و آن ور عناصر دینی قرض گرفتیم و فرهنگ عزاداری شیعی را ساختیم. در این مسیر از مسیحیت هم بهره بردیم. بالاخص از مراسم عید پاک. عزاداری عاشورا علم کشی و نخل کشی همه وارداتی است. 
منسوب کردن مفاهیم انتزاعی ای مثل آزادی به این تاریخچه قدیمی و نسبتا غنی فرهنگی یک جور شارلاتان بازی است. من که قبولش ندارم. ما وقتی آزادی داریم که بپذیریم دیگران هم آزادی دارند. آزادی ما منوط به ازاد بودن دیگرانه. به محض اینکه آزادی را محدود و منوط به فرهنگ خاص یا آیین خاصی می کنی یعنی بقیه آزاد نیستند. غربی ها هم سالیان سال یعنی قرن ها با این قضیه درگیر بودند و فکر می کردند مشرب فکری آنها متضمن آزادی است. آنها به باور خودشون شک کردند و حرف های تازه زدند چرا ما به حرف های قدیمی آنها چسبیده ایم و ولش نمی کنیم....هنوز برای من جای سوال داره. 

این چیزی که برای من فرو ریخت تنها دیوار نبود، پرده های جهل بود که لایه لایه  از جلوی ذهنم برداشته شد و هرکدام که فرو می‌افتاد بعد از آواربرداری و پاکسازی ذهنی و ترک اعتیاد به باور دودشده، شفافیت دل انگیزی جانم رو پر می‌کرد و به دنبالش سبکی بود و رهایی و پس‌لرزه‌هاش افسوس بر عمر و جوانی‌ای که در جهل و ترس و توهم گذشت. برای همه چنین حال خوشی را و به قول میلان کوندرا سکی تحمل‌ناپذیری را آرزومندم.

سلام کامشین جان

بعد از خوندن پست به میزان گاو بودنم بیش از پیش پی بردم. البته با عرض معذرت از گاو که از من یک هیچ جلوست. هرچه نباشه گاو میدونه از زندگی چی میخواد و مجدانه برای برآورده کردن خواسته اش کوشش میکنه. این طور که از کامنتها هم میبینم همه بلاخره یک دو دو تا چهارتایی کرده بودند و یک دیوار باور برای خودشون ساخته بودند که بعد با بیشتر شدن تجربه شون دیوار ایمان ریخته و الان یا به راه تازه قدم گذاشته اند یا به نیروانا رسیده اند. من اما حتی به مرحله دیوار ساختن هم نرسیدم و هی عین پرگار حافظ دور خودم میچرخم. یک عقیده درست و درمون از آن خودم ندارم و تنها جفنگیات بقیه رو مطابق حال و احوال اون لحظه ام بلغور میکنم. باز فکر میکنم فروریختن دیوار ایمان بهتر از این وضعیته.

دوست عزیزی که به جنت خواه اشاره کردند و شما هم پاسخی دادید؛ من که اینستاگرام ندارم و حرفهایش رو نخوندم اما چند صفحه ای از استوری اش رو در توییتر کسی دیده بودم. اتفاقا این تئوری جنت خواه اگر درست فهمیده باشم خیلی هم چیز جدیدی نیست و گلسرخی هم از علی ابن ابی طالب به عنوان اولین سوسیالیست تاریخ یاد کرده بود و راه مولایش حسین رو راه رهایی خلقها و اسلام رو دین یک جامعه آزاد مارکسیستی میدونست. حدس میزنم کسانی که مانند گلسرخی از بچگی در دامان اسلام بزرگ شدند، وقتی بزرگ میشن دنبال تاویل و تفسیرهای عجیب و غریبی میرن که اعتقادات کودکی رو به اندیشه های بزرگسالی شون مرتبط کنن. این میشه که (اگر درست فهمیده باشم) حکومت مهدی به جای دولت اسلامی تبدیل میشه به جامعه آنارشیستی بی دولت.

اگر چرت گفتم ببخشید.

پاسخ:
سلام نیکی جان 
راستش من هم احساس گاوی دارم و خیلی هم خوشحالم. الان گاوی شده ام نشسته در خرابه های ایمان و این حرف ها. کلی هم حال می کنم. یعنی بعد از آوار ایمان آدم برگرده و همان گاو قبل از ساخت و ساز بشه خیلی خوبه. 
من که از کار آدم هایی مثل جنت خواه سر در نمی ارم! اخیرا از ترس اینکه خودم هم به استناد دو تا پاره اجری که روی هم گذاشته ایم بشینم به یاوه بافی و دستور العمل صادر کردن دیگه حرف هم نمی زنم. هارد لپ تاپ هم سوخت و با خودش اندوخته این دو سال اخر را به باد داد. الان دلم میخواهد جفتک بیاندازم. انگار از بار خر حجم کتاب ها را کم کرده باشند. 
این همه اعتماد به نفس در نظر دادن و ایدئولوژی ارائه دادن واقعا شاهکاره

دیوار کج رو ریختن خوبه شکی درش نیست ! 

اما گاهی من مچ خودمو میگیرم که دیواری رو ریختم بعد فهمیدم دیوار راست بوده  اما گردن نگرفتم، اونم زجر هست! 

وقتی ادعای ایمان دارم یا وقتی ادعای رهایی از جهل دارم در هر دو حالت وحشتناکه، کلا مدعی شدن و مدعی بودن و مدعی ماندن در هر مرحله ای آفت جان منه!  

پاسخ:
قبول دارم. 
بهتره آدم هیچ ادعایی نداشته باشه
از کسی هم توقع نداشته باشه 
اینجوری روح و دلمون به آسانی نمی شکنند 

کامیشین عزیز چطوری میتونم رمز داشته باشم . 

پاسخ:
ای میل یا آدرس وبلاگ  برام بگذار که بتوانم براتون بفرستم
وگرنه یک معما می گذارم باید حلش کنی تا به جواب برسی

سلام

پاسخ:
سلام علیکم! 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی