Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

توضیحی وجود ندارد. آنچه در پی می اید همه تفسیر است.

برای درخواست رمز لطفا آدرس ای میل یا وبلاگ معتبر خود را در کامنت خصوصی قید کنید. البته تضمینی نیست که رمز برای همه ارسال شود. وبلاگ تازه تاسیس هم قبول نیست.
Sexism, Racism, Ageism and Homophobia
Are not welcome in this area

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

گوگل را جدی بگیرید و ریویوها را دقیق بخوانید.

يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۳:۰۲ ب.ظ

سه هفته پیش از بیمارستان دامپزشکی نیکان با ما تماس گرفتند و خیلی محترمانه اعلام کردند که گربه مون مرده، شاید هم گفتند فوت کرده در هر حال کامی طرف صحبت بود و بعد از قطع تماس توضیح زیادی در مورد کیفیت خبررسانی نداد. البته اصلا نیازی به توضیح نبود چرا که من از زنگ تلفن به محتوای خبر پی برده بودم. 

رفتیم و شیلای نگون بخت را پلاستیک پیچ تحویل گرفتیم. کارکنان و دامپزشکی که سه چهار روز قبلش شیلا را پذیرش کرده بود، باهامون همدلی  کردند و پول ودیعه را به حسابمون برگردونند و ما هم دست از پا دراز تر بعد از ده روز ناراحتی آمیخته با عذاب وجدان برگشتیم خونه. در غیاب ما همسایه منحصر به فرد و استثنایی مون یک چاله پای شمشادهای باغچه کنده بود. کامی اصرار داشت شیلا را برای بار آخر ببینه که من نگذاشتم. چه چیزی می توانست از اون پیشی بینوا که در کمتر از دو هفته هشت صد گرم از وزن سه کیلو و چهارصد گرمی اش را از دست داده بود، باقی مانده باشه؟ تازه هر چه باقی مانده بود دچار جمود نعشی شده بود که حس خوبی به آدم نمی داد. یک ریزه چاله را عمیق تر کردیم و بعد بینوا شیلا را دفن کردیم تا چرخه عذاب و درد بالاخره با فرایند سپردن به خاک به پایان برسه. 

درست از اواخر اسفند ماه بود که شیلا هوس شوهر کردن به سرش زده بود و برای رساندن معنی و مفهوم آنچه فیزیولوژی بلوغ گربه ای بهش القا می کرد، با نظم خاصی عربده می کشید. من و کامی هر دو با گربه بزرگ شده ایم و تمنای همسرطلبی گربه چیز عجیب غریبی برامون نیست، اما این حرف ها که گربه فحل خودش راه می افته و جفت خودش را پیدا می کنه نیم قرن پیش معنی می داد. الان که اگر گربه به مقصد سانفراسیسکو بره بیرون، تضمینی نیست  برگرده یا اگر برگشت سالم باشه و شرایط محیطی دخلش را نیاورده باشند، راهی جز عقیم کردن حیوان باقی نمی مونه. در ثانی گیرم که گربه ظاهرا سالم و با شکم پر برگشت و دو ماه بعدش هم برامون دو سه تا بچه پیشی زائید، حالا چه خاکی باید به سرمون بریزیم؟ آیا رویای مزرعه داری مون به تحقق پیوسته که گربه را با بچه هاش بکنیم تو Barn بین یونجه ها بزرگ بشوند و موش بگیرند و کیف کنند؟ همین جوری اش هم  پسر صاحبخانه مون با ماجرای گربه داری مستاجرهای باباش مشکل داره. حدودا دو ماه پیش سر دیگر همسایه گربه دارمون چنان هواری کشید که مرد بینوا  در میان اشک و ناله دخترش مجبور شد گربه پنج کیلویی و پشمک مانندش را در پارک نیاوران رها کنه، خود صاحبخانه در توهم اینکه گربه چه کسی در راه پله جولان می داده و به عروسش فیف کرده هم بهمون زنگ زد که گربه تون باعث شده عروسم بترسه و بچه نزدیک بوده از بغلش بیافته!

جدای از این حرف ها، فحل شدن شیلا یک جورایی ما را یاد Menstrual Cramps خودمون می انداخت. بینوا یک دفعه می ایستاد و از ته دل عربده می کشید، بعد ساکت می شد، دوباره چنگ به زمین می زد و فرش را گاز می گرفت و از فرط استیصال طول خانه را می دوید و خودش را ملتمسانه به پاهای کامی می مالید و حرکات خاک برسری از خودش در می کرد. شما از هر فرد گربه دار با تجربه ای در این زمینه راهکار بطلبید یا خودتون را با جستجو در اینترنت خفه کنید به نتیجه ای جز اینکه "بهتره هر چه زودتر گربه را عقیم کرد" نخواهید رسید. ما هم که غریبه نیستیم یکی هستیم مثل شما! پیش خودمون باشه که تا تصمیم بگیریم تقریبا دو یا سه هفته طول کشید و در طی این مدت شیلا دوبار ساکت و آروم شد. هر دوبار آرام شدن هایش هم درست بعد از تصمیم گیری ما بود. گربه بدبخت جوری آروم و مطیع می شد که تقریبا برمی گشتیم خونه اول و ته دلمون می گفتیم ولش کن! بعدا عقیمش می کنیم! 

روز سوم فروردین وقتی در ابتدای پیاده روی از ونک به سمت تجریش بودیم چشممون به بیمارستان دامپزشکی پیمان افتاد و طی بازدیدی که از آنجا داشتیم گول خوردیم که به به چه جای خوبی. با متد جدید گربه و سگ عقیم می کنند، سه روز بستری شون می کنند، دارو و مسکن بهشون می دهند، بعد دسته گل فیکس شده تحویلت می دهند و از این صحبت ها که نصفش چاخان بود من جمله آنتی بیوتیک دادن به حیوون تازه عمل شده.  هزینه کل این داستان هم بسیار مقبول و مناسب جیب و کیف ما بود طوری که هوس کردیم برای گربه های محل تور دسته جمعی عقیم سازی ترتیب بدهیم. خلاصه با گوش های دراز شده به قاعده گوش خر برای هشتم فروردین وقت گرفتیم و در روز موعود ساعت سه بعد از ظهر  شیلای برگ گل مان را تمیز و مرتب تحویل حضرات دادیم. تعهدهم ازمون گرفتند که اگر گربه زیر عمل یا طی سه روز آتی در بیمارستان مرد، اگر فرار کرد، یا به هر دلیل دیگری سقط شد هیچ مسئولیتی متوجه بیمارستان و کارکنانش نخواهد بود. حق شکایت هم تحت هیچ شرایطی نداریم. ما هم امضا کردیم و بدبختی از عصر همان روز شروع شد. 

ساعت هفت حدودا چهارساعت بعد از عمل زنگ زدیم حال شیلا را بپرسیم اما برخلاف برخورد چند ساعت قبلش، خانم منشی همان پشت تلفن پاچه مون را گرفت که من چه می دونم گربه تون بعد از عمل حالش خوبه یا نه، اگر به مشکلی برخورد و مجبور شدیم ببریمش بخش داخلی بهتون خبر می دهیم. شب که شد به غلط کردن افتادیم که این چه کاری بود که ما کردیم؟ خودمون را با این فکر که فردا می رویم ملاقاتش تسلی دادیم اما فردا همون خانمه دوباره پشت تلفن پاچه مون را گرفت که نخیر ما از این قرتی بازی ها نداریم دو روز دیگه بین ساعت فلان تا چنان بیائید و تحویلش بگیرید. من به کامی اصرار کردم که بیا همین امروز تحویلش بگیریم و بی خیال سه روز دریافت مسکن و آنتی بیوتیک بشویم. اما بعد فکر کردیم شاید این به صلاح شیلا باشه که تحت مراقبت باشه، شاید ما نتوانیم خوب بهش برسیم و هزار تا شاید دیگه که در آن لحظه همگی به نفع صبر کردن به قاعده دو روز دیگر تمام شد. 

سه روز بعد از عمل رفتیم سراغ شیلا و حیوان بدبخت از دیدن ما انقدر خوشحال شد که از دیدن هیجان و شادی اش پاک زد به سرمون. همانجا بغلش کردیم، اجازه دادیم کل هیکلمون از مو پوشیده بشه، بردیمش پت شاپ براش برس مو خریدیم، گردن بند یا یقه الیزابت درست کردیم ( قابل توجه دوستان گربه دوست درست کردن این گردنبند اصلا کار سختی نیست) غذاهای خوشمزه به نافش بستیم، نورگیر را براش برق انداختیم، حوله محبوبش را بهش دادیم تا مثل دیوانه ها به جونش بیافته و با مکیدنش عقده بی مادری اش را تسکین بده و تا دو روز شاهد خوشحالی و جست و خیزش هاش بودیم تا شد روز شنبه چهارده فروردین یعنی شش روز بعد از عمل. 

آن شنبه خاص شیلا دست به اعتصاب غذا زد و دهان بر هر خوردنی و آشامیدنی ای بست. یک جای ساکت و خلوت پیدا کرد و خودش را گرد کرد و به هیچ محرکی واکنش نشان نداد. گوش هاش داغ بود و دماغش خشک که به زبان گربه ای این علائم یعنی من تب دارم و حالم خوب نیست. کامی در واکنش به بیحالی شیلا به ماجرای خودش و گربه بدبختی در سال 1365 اشاره کرد. مثل اینکه کامی آن روزها یک بار که روی نردبان بوده تا چیزی را از بالای کمد برداره دچار حادثه می شه و با نردبان می خوره زمین. گربه بیچاره شون هم درست در محل حادثه زیر نردبان بود و کامی حین سقوط گربه را زیر وزنش له می کنه. البته گربه مذکور از این ماجرا جون سالم به در می بره اما به مدت ده روز داخل جعبه اش افتاده بوده و هیچی نخورده تا حالش خوب شده. طبق این روایت یک روز لب به غذا بستن آنهم بعد از عمل جراحی چیز عجیبی نیست. 

اما حال و روز شیلا کمی مشکوک بود. دروغ چرا که من یک فوبیای غیر قابل وصف دارم که به طور خلاصه می شه آن را ترس از موقعیتی دانست که در آن مریض از غذا خوردن دست می کشه به خاطر همین قصه کامی به نظرم بیشتر از دوزار نمی ارزید. هر چه می گذشت حال شیلای بینوا بدتر و بدتر می شد. شنبه که به عصر رسید، تو سر زنان برش داشتیم و بردیمش همان کلینیک کذا. آنجا هم دامپزشک جوان و فربه ای بدون هیچ توضیح و حرف اضافه ای یک آنژیوکت بهش بست و ازش نمونه خون گرفت. از جزئیات اینکه چطور به گربه آنژیوکت می زنند بگذرید که خیلی وحشتناکه. یعنی حداقل برای شیلا ماجرا جوری دردناک بود که در جا روی میز معاینه جیش کرد. خلاصه کنم که حضرت آقای دامپزشک همین جوری روی هوا نظر دادند که شاید زخمش را لیسیده و عفونت کرده باید بهش آنتی بیوتیک بدهیم. بعد هم ما را از اتاق پرت کردند بیرون تا به گربه خیابانی بینوای دیگری برسند که اسهال داشت و حامله بود. 

شیلا باید سه روز به همراه تزریق سرم حاوی الکترولیت های حیاتی، داروی ضد تهوع می گرفت و یک آنتی بیوتیک هم باید به نافش بسته می شد. روز بعد از این کارها به تنها غذایی که علاقه نشان داد گوشت چرخ کرده و کالباس بود که انگاری دومی از زهر هلاهل برای گربه بدتره. ما هم در این سه روز غیر از یک شب که خودمون سرم را بهش بستیم، شیلا را صبح و شب می بردیم کلینیک برای تزریق دارو. 

تجربه این سه روز از جهاتی خیلی ارزشمند بود و به دانایی ما از کل سیستم جاری و ساری در کلینیک های دامپزشکی بسیار افزود! شرح کسب این آگاهی بسیار ارزشمند را بگذاریم برای یک دفعه دیگه ولی شما از ما می شنوی گربه سالم را حتی المقدور از این جور جاها دور نگه دارید! مکانسیم درمان در این سیستم از قاعده بچرخ  تا چرخ درآمد ما بچرخه تبعیت می کنه. همین قدر بدونید که کلینیک مذکور دو برابر هزینه عقیم سازی بابت ویزیت،دارو، آزمایش خون، نصب آنژیوکت،تزریق سرم و آمپول ما را تیغ زد. بدبختی اینجا است که به محض قطع داروی ضد تهوع و سرم حال شیلا بدتر شد. در این رفت و آمدها بود که دکتر مسئول کلینک فوق بهمون مژده داد که شیلا احتمالا از زمان کوچه گردی و شیر خوارگی اش به ویروس کرونای گربه ای(FIP) آلوده بوده و با انجام عمل عقیم سازی بیماری اش  رو آمده یا شاید از همان بدو تولد ایدز گربه ای داشته و به FIV مبتلا شده که در کل مزخرف می گفت و بدین وسیله از کلینیک خودش مسئولیت زدایی می کرد. 

درست ده روز بعد از عمل عقیم سازی، یعنی یک هفته بعد ازتحویل گرفتن شیلا از کلینیک پیمان و فردای روزی که سرم تراپی اش قطع شد، شیلا به طور کل لب به خوردن بست و واکنشش نسبت به آب عوض شد. بینوا می رفت بالای ظرف آبش می نشست و مثل قطحی زدگان به آن خیره می شد ولی آب نمی خورد و بدتر از هر چیز دیگر اینکه شروع کرد به بالا آوردن. طفلکی هر جوری بود خودش را به لگن خاکش می رساند و در نهایت عجز بالا می اورد و خون به دل ما می کرد. اینجا بود که دوباره تو سرزنان شیلا را به بیمارستان دامپزشکی نیکان بردیم که طبق نظر کسانی که گربه های خیابانی را تحت چتر حمایتی خود می گیرند تنها جایی است که از پس درمان گربه هایی که نشانگان بیماری Panleukopenia را بروز می دهند بر میاد. 

این بیماری را منجوق به کمک دوستش از طریق تماس تلفنی تشخیص داد که کاملا هم درست بود. ماجرای این که من چطوری با منجوق تماس گرفتم هم برای خودش داستانی است که بگذارید منجوق براتون تعریف کنه. شاید اینطوری از پست دیگر نمی نویسم آخری اش آمد بیرون. اینکه منجوق نمی نویسه تقصیر منه. ماجراهای شیلا خیلی ناراحتش کرد. البته این فقط منجوق نبود که نگران و ناراحت شده بود، شیرین، مامانم، خاله هام، و مامان کامی هر روز حال شیلا را می پرسیدند و براش دل می سوزاندند.

منجوق اصرار داشت که همان چهارشنبه شیلا را ببریم بیمارستان نیکان، اما شما که غریبه نیستید آخرین باری که ماجرای آنژیوکت کشیدن از دست شیلا را شاهد بودم قسم خوردم که دیگه گربه نبرم دکتر! یعنی روز چهارشنبه حاضر بودم هر کاری بکنم الا اینکه دوباره شاهد چنان مراسمی باشم. منتهی کامی که چنین قسمی نخورده بود روز پنج شنبه اول صبح شال و کلاه کرد و شیلا را چپاند در سبدش، من را هم کشان کشان برد و انداخت درون ماشین و اینطوری ها بود که رفتیم بیمارستان جدید و در آنجا کاشف به عمل آمد که بعله شیلا به بیماری فوق دچار شده. دامپزشک های این بیمارستان خیلی مشتاق به توضیح دادن و شنیدن درد و دل صاحبان گربه ها و سگ ها بودند و حسابی شیر فهممون کردند که اگر گربه واکسینه نشده باشه بهتره وارد جریان عقیم کردن هم نشه و تعجب کردند که همکارانشون چرا در این مورد به ما آدم های ناشی و بی سوات توضیح کامل نداده اند.آنها به قصد اجرای برنامه پنج روزه درمان شیلا را بستری کردند و به پیشی بینوا دوباره آنژیوکت زدند که شیلا این آخری را تحمل نکرد و بعد از صرف آخرین توانش برای حیغ کشیدن به صدایی بی نهایت بلند بی حال و بیهوش راهی اتاق بیماری های عفونی شد. یک خروار دوا هم برای پنج روزش خریدیم و یک دوای خاص هم بهش زدند که مغز استخوانش تحریک به ساخت گلوبول سفید بشه . یک روز هم رفتیم دیدنش که ای کاش نمی رفتیم و روز یک شنبه یعنی درست دو هفته بعد از عمل عقیم سازی شیلای بینوا مرد. 

اینطور که دستمون آمده کلینیک اول به شدت آلوده بوده و برای رفع این آلودگی کار خاصی از حضرات سر نمی زده. بیماری Panleukopenia ویروسی و به شدت مسری است. سه روزی که شیلا در بیمارستان پیمان بوده رسما در ویروس غلت می زده و خدا می دونه چطور نگهداری می شده. شما بدونید و آگاه باشید که من در صفحه گوگل این کلینیک ریویوی وحشتناکی برای آنها نوشته ام ولی ای کاش خودم اول ریویوهای گوگل را خوانده بودم. از مسیری دیگر و به طور غیرمستقیم به کارکنان کلینیک اول-پیمان- توپیدم که چرا بدون اینکه در مورد واکسن به ما هشدار بدهید حاضر شدید گربه بینوا را عمل کنید؟ اگر ما می دونستیم که واکسیناسیون گربه باید مقدم به عمل عقیم سازی باشه که اینکار را نمی کردیم. نگران شدید که مبادا ما پشیمان بشویم و برای عمل هزینه نکنیم؟ انها هم ما را به بی سوادی و بی شعوری متهم کردند و تعهدمان را به یادمان آوردند و گفتند حق نداریم نظر بدهیم.

  شما اگر حیوان خانگی دارید آن را وارد سیستم بیمارستانی از مدل بیمارستان پیمان نکنید. 

چهار روز بعد از ماجراهای شیلا آبجی تون مریض شد و یک هفته معتکف گوشه توالت بود. تست کووید هم داد که نتیجه آن منفی بود. البته میگن این منفی بودن دلیل بر کووید نداشتن نیست ولی خوب فعلا که زنده ایم و از دست روزگار آخ می کشیم. 

خلاصه که دو میلیون و صد هزار تومان هزینه کردیم تا شیلا در سیستم معیوب دامپزشکی حیوان خانگی وارد بشه و بمیره. 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۲/۱۲

نظرات  (۲۶)

الهی بگردم برای زبون بسته که عین گوشت قربونی باهاش رفتار شد. کامشین جان کار خوبی کردی ریویو نوشتی تا حداقل افراد دیگه بخونند و به این دام نیفتن. دروغ چرا ... ما هم هیچوقت اونزمان ها به فکر عقیم کردن کتی نازنین مون نبودیم و منهم نمی دونستم باید گربه قبلش حتما واکسینه باشه. از بی وجدانی یک متخصصه که موضوع به این مهمی رو به مراجعه کننده اطلاع نمیده.

خیلی مراقب خودت باش کامشین جان و سعی کن زیاد غصه نخوری. شیلا کوچولوی زیبا و تو دل برو تا وقتی پیش تون بود غرق محبت و نوازش بود. 

پاسخ:
قربون دل مهربونت برم شیرین جان. 

کامشین جان خیلی خیلی متاسفم. اینجور وقتا آدم میگه دفعه بعدی که از این فرمها گذاشتن جلومون اصلا امضا نمیکنیم و میریم جای دیگه. بیمارستان ممکنه در قبال یک کیس خاص و مسائل غیرمترقبه مسئول نباشه ولی در قبال آلودگی عمومی بیمارستانش که باید مسئولیت قبول کنه. ای کاش راهی برای شکایت و پیگیری وجود اون ویروس تو بیمارستان پیمان بود.

پاسخ:
ممنونم پانته آ جان. 
در مورد اون فرم ها و امضا و تعهد چی بگم. درست گفتی... باید پیشی را می زدیم زیر بغلمون و در می رفتیم. 
ثابت کردن این مسئله بسیار سخته و در جایی که برای مورد مشابه در مورد انسان شکایت به جایی راه نمی ره دیگه شکایت کردن از بیمارستان دامپزشکی و پیگیری اش کار خود حضرت فیله. 

چه مرگ مظلومانه‌ای، آن هم با زبان بسته :(

جوری الکن شده‌ام که مجبور شدم در گوگل دنبال پیام مناسب بگردم و نتیجه شد این. امیدوارم از من بپذیرید که بضاعتم در همین حد است:

A companion is gone, but the memory lives on.

I'm sorry for the loss of your furry friend.

 

پاسخ:
مرسی علی جان
نوشتن این پست باعث شد دوباره یاد درد و عذابی که شیلا کشید بیافتم. حیوان بینوا خیلی اذیت شد. در این ماجرا احساس تقصیر می کنم. 
پیغام قشنگی بود. ممنونم. قلب و ذهن جای ویژه ای برای درک و جذب محبت حیوانات بی زبان دارند به خاطر همین خاطراتشون ابدی است. 

کامشین جانم

آه خیلی متاسفم

طفلک شیلا...

خیلی ممنون که با وجود این همه درگیری با بیمارستان و غصه از دست دادن شبلا

کلاس شنبه را برگزار کردی 

پاسخ:
مانی جانم
اگر صحبت با دوستان نبود که دق می کردم. 
ممنون از همدردی ات. 

سلام

   یکی داسنان است پر آب چشم 

   دل من

   ز کار تو آمد به خشم

گربه نازنینی که رشد طبیعی سالم و تغذیه کافی داشته به موقع به بلوغ رسیده باید همانطور که تغذیه و بهداشتش را فزاهم کرده بودید باید نیاز جنسی اش را هم بر آورده می کردید حتما بهتر از من می دانید که این دوسیزه بینوا پریود هم نشده بوده و شاید درد از این بابت تحمل میکرده اگر به موقع یک آقای گربه برایش خواستگاری کرده بودید هرگز این فاجعه پیش نمی آمد 

پاسخ:
سلام
حالا شما زیاد خشمگین نشوید. خودمون به اندازه کافی ناراحت هستیم و همه جوره بهای اشتباهمان را داده ایم. روح شیلا هم هی گربه می فرسته دم در خونه مون پس معلومه زیاد از دستمون عصبانی نیست. 

الهی ..دوست من دو هفته پیش گربه اش رو بعد از چهار سال از دست داد ..به این صورت که گربه از یه نژاد خاص بوده و برای تولید مثل از خواهر و برادر بچه میگیرن که نژادشون حفظ بشه ..و این باعث نقص ژنتیکی میشه و ..خلاصه گربه زبون بسته طبق توضیحات دوستم قلبش بزرگ میشه و اینجا هم (اهواز)قلب گربه عمل نمیکنن ...خلاصه بینوا میمیره و این خانواده دو هفته است که زندگی ندارن ..بخاطر وابستگی شدید عاطفی که به گربه نازنینشون داشتن ...

امیدوارم گذر زمان حالتون رو مساعد کنه ..

 

پاسخ:
متشکرم مریم جان
وای چهار سال با گربه بودن باید خیلی ریسمان علاقه را کلفت تر کرده باشه. ما فقط هفت ماه شیلا را داشتم. فکر کنم عمرش هم هشت نه ماه بیشتر نشد. 
من هم امیدوارم دوستتون با این درد زودتر کنار بیاد. 

آنچه که نوشتم نشان از اندوه عمیق مشترکمان داشت

  

 

زیاده جسارت است

پاسخ:
ممنونم که با من همدردی کردید. 

سلام کامشین جان

واقعا متاسفم. امیدوارم حال خودت روحی و جسمی هر چه سریعتر بهبود پیدا کنه. مراقب خودت باش :*

پاسخ:
سلام پریا جونم
ممونم از همدردی است. 
من خوبم. 
شما هم همینطور خیلی مراقب خودت و سلامتی ات باش

خیلى متاسفم براى شما و آقاى کامى. جاى برگ گل وحشى چه خالى خواهد بود

 

پاسخ:
خیلی ممنون از همدردی تون نون جان
شیلا واقعا مثل برگ گل بود. روم نمی شه بگم اما حتی شاهکارهای روزانه اش هم بی بو بود! بر خلاف بقیه گربه ها که با هر بار جیش و پی پی گند می زنند به روزگار! شاید برای آن کلینیک کثیف زیادی استرلیزه بوده!

اگر توانستید فیلم madadayo ببینید شاید تسلى کوچکى باشد

پاسخ:
مرسی نون جان
این کار آخر آکیراکوروساوا را از قضا ندیده ام فقط می دونم که انگاری نام یک بازی ژاپنی است. مثل قایم با شک یا یک همچون چیزی. مرسی از توصیه ات

سلام کامشین جان. صد بار اومدم و این صفحه رو باز کردم و نتونستم هیچ چیزی بنویسم. هر بار به چشمهای شهلایش و اون صورتی ناز کف پاهاش نگاه کردم و یه چیزی دلم رو چنگ زد. شاید بهتر باشه بشینیم و خیام بخوانیم و بر نیست شدن زیبایی ها افسوس بخوریم.

پاسخ:
سلام نیکی جان 
می فهمم ...شما خودت حیوان خانگی داری و می دونی که کسب اعتماد این زبون بسته ها چه کار سخت اما شیرینی است. 
خیام هم اگر الان زنده بود خل می شد از دست روزگار
۱۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۲۴ من هم بهارک هستم

ای گل بگیرن در این مملکت رو.

کامشین عزیز میدونم نوشتن این متن برات خیلی سخت بوده ولی ازت خیلی خیلی ممنونم که با وجود دردی که داشتی نوشتی و به ما یادآوری کردی که در چه جهنمی زندگی میکنیم. امیدوارم نوشتن این نوشته ها بهت کمک کرده باشه که کمی غمت سبک بشه.  

پاسخ:
بهارک جان 
در و دیوار این ممکلت چهل و خرده ای ساله که گل گرفته شده. 
آره نوشتنش آسون نبود. راستش بعد از نوشتن دوباره همان غم و غصه ای که روزهای اول داشتیم برگشت اما گفتم شاید این تجربه به درد کسی خورد. 

آخی این شیلای بیچاره چه پابان عمر تلخی داشت.ولی شما هم همه تلاشتون رو براش انجام دادید واین قابل ستایشه.

پاسخ:
ممنونم مهتاب جان. ما کار خاصی نکردیم. حاضر بودیم بیشتر از این هم هزینه کنیم اما زنده بمونه. 

کامشین عزیز.. برای شیلا ناراحت شدم. چه تجربه سختی براتون بوده!

امیدوارم الان کمی بهتر شده باشی.

راستی من برات در اسکایپ پیغام گذاشتم.

پاسخ:
سلام سما جان. 
الان خوبم هر چند نوشتن داستان شیلا داغ دلم را تازه کرده
من فکر می کنم به پیغام اسکایپ شما جواب داده ام. اگر پیغامی دریافت نکرده اید مجددا با من تماس بگیرید. 
به قول این غربی ها از پیشامد هر گونه مشکلی برای شما جلو جلو عذر می خواهم. 

سلام کامشین جان.

خیلی ناراحت شدم. هم برا شیلای طفلکی و هم برای شما. من یه زمانی همستر داشتم وقتی مرد من یک ماه مریض بودم. مرگ این زبون بسته ها خیلی ناراحت کننده است. 

بعضی از این کلینیک های دامپزشکی مثل قصابی میمونند. گربه ی یکی از دوستان رو به شکل مشابهی کشتند. طفلک گربه یه تیکه اسباب بازی گاز زده بود که توی گلوش گیر کرده بود، اینا حتی تشخیص ندادند تا گربه مرد و بعد که صاحبش پیگیری کرد بعد از تشریح فهمیدند. 

در این مملکت آدمیزاد که کارش به بیمارستان میفته برگشتش به خونه با خداست و بس، حیوانات که جای خود دارند.‌

پاسخ:
سلام رافائل جان 
داستان همستر را در وبلاگ خوانده بودم. آن داستان هم تلخ بود. شیلای بینوا سالم و تندرست بود  و این دلمون را خیلی سوزاند که حیوان بدبخت دستی دستی در این سیستم ناکارآمد تلف شد. 
جمله آخرت خیلی درسته و دل آدم را آتش می زنه. 
۱۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۸:۱۱ میله بدون پرچم

سلام کامشین عزیز

خیلی تلخ بود... گاهی هنگام غر زدن از اینکه عجب جایی به دنیا آمدیم باید به یاد این حیوانات زبان‌بسته بیفتیم که در همین جا به دنیا آمده و ... یاد یکی از دفعاتی که خودم بستری بودم افتادم! واقعاً باید خوش شانس باشیم که برهیم. البته من جاهای دیگه دنیا رو تجربه نکردم ولی خب اینجا رو زیاد تجربه کردم!!!

 

پاسخ:
سلام میله جان
چیزی که حین دوا و درمان شیلا من را دیوانه کرده بود شباهت بیمارستان دامپزشکی به بیمارستان ها آدمپزشکی بود. همان اهمال کاری ها، همان توهین دیدن ها و مجبور به سکوت شدن ها و همان عیب و ایرادهایی که سیستم درمان را از حیز انتفاع ساقط کرده. 
من بیمارستان اون وری بودم! اصلا حرفش را نزنیم بهتره! انقدر ناز و نوازش و توجه دیدم که وقت ترخیص بشکن می زدم! البته کار من به بیست و چهار ساعت نکشید ولی شما فرض کن شهری با حدود هفتاد هزار نفر جمعیت بیمارستانی داشته باشه سه تای بیمارستان آتیه...شاید هم چهارتا....

سلام
بابت اتفاقى که براى شیلا پیش اومد واقعا متاسفم:(

گمونم تو فایل صوتى جلسه اول یا دوم کلاس هم یه میوى کوچولو ازش به یادگار مونده.

پاسخ:
سلام 
ممنون از همدردی تون
راستش شیلا در جلسه اول یک کلاس دیگه آبرو برام باقی نگذاشت! انقدر بلند میو میو می کرد که در تصمیم گیری مصمم شدیم. 
حالا شاید اون جلسه هم که شما میگی باشه. در هر حال به جلسه دوم نکشید بنده خدا

اول فکر کردم کسی که دامپزشکه و تو کار دوا درمون حیونهای زبون بسته ست لابد عاشق اوناست و از صاحب هاشون بیشتر دوسشون داره.بعد یاد پزشک های آدمیزاد افتادم و مقایسه کردم و به این این نتیجه رسیدم فکر کردم اینجا ادم و حیون نداره.با همه یه جور رفتار میشه

پاسخ:
پرژین جان 
مثل هر جمعیت دیگری که رشد کمی اش به کیفی اش پیشی میگیره، بالا رفتن تعداد اطبا چه در حوزه آدمیزاده چه در حوزه جک و جونور در این خراب شده و خراب شده های مشابه جهان سومی دلالتگر شلم شوربا شدن اوضاعه و متاسفانه همانجور که شما گفتی آدم و حیوان نداره در این سیستم وارد شدن برای هر دو گروه خطرناکه. 

راستی اون فوبیا رو من هم دارم

پاسخ:
خیلی ترسناکه. خدا نکنه هیچ همراه مریضی این فوبیا را تجربه کنه. 

سلام امروزباوبتون اشناشدم واین پستتون روخواندم وچطوری میتونم رمزپستهاتون روداشته باشم

پاسخ:
شیما جان یا توضیحات ارائه شده در پست ثابت را بخوانید (داوینچی کد)، یا آدرس ای میل خودتون را به من برسونید. می توانید یک پیغام خصوصی به من بدهید. 

کامشین عزیز دلم برلی شیلای بینوا و زبون بسته خون‌شد،اخی. چقدر شیلا و تو و کامی تو این پروسه اذیت شدید و متاسفم که نمیشه از این بیمارستان و سیستمشون شکایت کرد. خودت چطوری کامشین جان؟ 

پاسخ:
ممنونم آسمونی جان. آره خیلی دلمون سوخت. من هنوزم که یادش می افتم دلم آتیش می گیره. بین خودمون باشه که من گریه کامی را ندیده بودم تا شبی که شیلا مرد. الان خیلی بهترم اما ماجراهای شیلا بهانه ای شد برای تاسف خوردن برای کل سیستم بهداشت و درمان. از این بابت هنوز دلم خونه. فکر نکنم هیچ وقت هم التیام پیدا کنه. مرسی که حال خودم را پرسیدی. 

با سلام و آرزوی سلامتی!

با خوندن این مطلب بیشتر قدر فامیل دور‌مون رو می‌دونم. بنده‌ی خدا کلینیکی رو راه‌اندازی کرده خارج از بافت شهری، سگ ما رو برای عقیم‌سازی چند روزی نگه داشت و مراقبت فوق‌العاده‌ش قابل تقدیر بود. برای مراقبت سالانه و غیره معمولا دستمزد نمی‌گیرند چون فکر می‌کنند مراقبت از حیوانات یک لطف بزرگه و ایشون به این شکل محبت ما رو جبران می‌کنند. البته اضافه کنم هدف از کار و خدمت در خارج از شهر یک‌جورهایی مثل تبعیده، چون این خانم و تیم‌شون علیه فعالیت‌های دوستانه‌شون، مخالفان و موانع قومی‌قبیله‌ای بسیاری دارند. ولی سالهاست حوالی اون منطقه می‌گردند، حیوانات آسیب‌دیده رو پیدا می‌کنند و بعد مراقبتهای جدی شروع میشه. 

پاسخ:
خدا خیر بده به این فامیل دور شما. 
اصلا نباید کار دامپزشکی مثل ایشون را با همکارهای شهری/ بالاشهری شون مقایسه کرد. کلینیک های دامپزشکی شیک مثل بیمارستان های شیک دنبال موردهای بی دردسر اما پولساز هستند و از عشق و علاقه مردم به حیوانات شون به نفع پر کردن جیبشون بهره برداری می کنند. بعضی ها ژست های حمایتی هم به خودشون می گیره اما به نظر من که همه اش ادا و اطوار بود. 
دفعه دیگه میرم پیش فامیل شما

سلام وبلاگ خوبی دارید

اگر دوست داشتید به منم سر بزنید و اگر سلیقه تان بود ، تبادل داشته باشیم

سپاس

پاسخ:
سلام شما هم وبلاگ خوبی دارید! اما رنگ فونت سفید روی زمینه قهوه ای باعث شده به سختی بتوانم نوشته ها را بخوانم. من نیمچه کورم و حتی به زور نوشته های سیاه روی صفحه سفید را می بینم. 
 

چقدر تلخ بود قصه گربه شما. اون کلینیک و دامپزشکش هم واقعا نمیدونم چی بگم. بالاخره تخصص اونها بوده و باید با شما چک میکردن که گربه واکسینه شده یا نه. 

پاسخ:
ممنون که این قصه تلخ و دراز را خواندید. بعله ...باید ما را از خطرناک این کار آگاه و مشکلاتی که واکسینه تکردن گربه به همراه می آورد آگاه می کردند. 

چقدر گریه کردم وقتی اینو خوندم پشمک هم باید عقیم سازی بشه ولی جرات نمیکنم دیگه خیلی گریه کردم خیلی سخته 

پاسخ:
متاسفم نازی جان.
دنبال دامپزشک خوب باش. کسی که سرش خلوت باشه و بتوانه حیوانات را به خوبی جدا از هم و در محیط تمیز نگه داره. اگر گربه ات ماده است، بیشتر دقت کن. نگران نباش. من بی احتیاطی کردم و اعتماد بیجا به خرج دادم

کامشین عزیزم من جدیدا با وبلاگتون اشنا شدم و گویا شما سالهاست که مینویسید راستش اون قسمت دریافت رمز را هرچقدر خوندم نتونستم حدس بزنم چیه؟ چندتا رمز هم زدم صحیح نبود میشه ازتون بخوام منم‌رمز داشته باشم؟ ولی اگر صلاح ندونید هیچ اشکالی نداره فقط تنها خواهشم‌ اینه لطفا نوشته های عمومی تون را بیشتر کنید بخوام از خودم بگم من نازگل هستم ۳۷ سالمه متاهلم ولی بچه ندارم نازی صدام میکنن پونزده ساله متاهلم و در حال حاضر یک گربه پسر به اسم پشمک دارم که واقعن عاشقشم و یکی‌از انگیزه های زنده موندنم هست. 

پاسخ:
نازی جان برات رمز را فرستادم. 
امیدوارم این پست من در مورد عقیم سازی خیلی در تصمیم گیری ات برای عقیم کردن پشمک تاخیر ایجاد نکنه. 
در مورد شیلا تقصیر من هم کم نبود. باید بیشتر تحقیق می کردم و به دکتر و بیمارستان ناشناخته اعتماد نمی کردم. منجوق نویسنده وبلاگ کاغذ پاره های من در زمینه پیدا کردن دامپزشک مجرب صاحب نظره. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی