این یک فاجعه است.
سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۰۱ ق.ظ
"اینجا در یک گوشه گمشده و تک افتاده شهر
افتاده ام و زمان برام متوقف شده
گریه می کنم و در دریای اشکهایی که فرو می ریزند غرق شده ام
برمی گردم خونه
اما می دونم که بدون تو نمی توانم از پسش بر بیام
الان باید کنارم می بودی
نگهت می داشتم، دوستت می داشتم
ببین چقدر فاجعه باره
وقتی احساست از دست می ره و تو دیگه نمی تونی ادامه بدهی
این فاجعه است وقتی روزت با گربه شروع می شه و دلیلش را نمی دونی
وقتی کسی را که دوست داری در کنارت نداشته باشی
دیگه هیچ راهی برات نمی مونه
فاجعه است وقتی که تحملت را از دست می دهی
انگار دیگه روحی در تن ات نیست
هر روز و هر شب چیزی از درون من را آتیش می زنه
یک عشق سوزان و بادوام که نمی گذاره دیگه خودم باشم
در خودم فرو می رم
و فقط می دونم که تنهایی از پس تحملش بر نمی ام
الان باید کنارم می بودی
نگهت می داشتم، دوستت می داشتم
ببین چقدر فاجعه باره"
۹۴/۰۸/۰۵
اگه برا زنگ تفریح اینارا ترجمه میکنی خوبه اما اگه برا گریز از مسوولیته وای وای باید کامران یه فکری برات بکنه!
این شعرها برا عالم تین ایجری مناسبه که دیگه از ما گذشته. از شما اما نمیدونم