زنگ تفریح
چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۲۰ ب.ظ
داشتم دریدا می خواندم و پرتقال پوست می کندم که شنیدم یکی داره در دفتر را باز می کنه. ایمی جین بود در شمایلی به شدت FEMME FATAL، عین خود باربارا استانویک با موهای بور شده تقلبی. یک کت سیاه خال خالی پوشیده بود و کلاه بره سیاه گذاشته بود سرش. البته ورژن اوبیس باربارا.... بگذریم.
پشت سرش خود حضرت یوسف ایستاده بود به تمام قد. زیبا و ماورائی. گیرم با اورکت جین و شلوار نخ نما. ریش خوشگل و چشم هائی نافذ. که والله زلیخا حق داشت! به خداوندی خدا که حق داشت. انگشت که سهله مچ دستمون را هم با اون چاقوی آیکیا از بیخ می بریدیم حالیمون نمی شد!
ایمی جین در آمد که: هانی، من با شاگردم قرار دارم اشکال نداره ما با هم اینجا جلسه مون را داشته باشیم؟
دفتر مال من و ایمی جین و آلیسونه. تو این دوسال ایمی جین چهار بار آمده دفتر. یک بار که وسائلش را بچینه، یک بار که خریدهای پستی اش را چک کنه، یک بار سگش را بیاره من ببینم باهاش بازی کنم، یک بار هم الا بختکی.
حالا خودمونیم ایمی جان، آلیسون که با شاگردهاش مدام قرار می گذاره من را اول کار از دفتر شوت نمی کنه بیرون. والله این داستان یوسف و زلیخا با درهای بسته هم به جائی نرسید. قدرتی خدا بوسف از در بسته هم گریخت. ولی خوب دیگه...نمی شد. پرتقال پوست کنده و پوست نکنده به بهانه شستن دستم و زدودن خون دل رفتم بیرون. یک ربع بعد برگشتم باربارا و یوسف رفته بودند.
امان از زیبائی های ملکوتی.
۹۴/۰۱/۱۹
It is just for looking
کامی رو دریاب!!