Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

توضیحی وجود ندارد. آنچه در پی می اید همه تفسیر است.

برای درخواست رمز لطفا آدرس ای میل یا وبلاگ معتبر خود را در کامنت خصوصی قید کنید. البته تضمینی نیست که رمز برای همه ارسال شود. وبلاگ تازه تاسیس هم قبول نیست.
Sexism, Racism, Ageism and Homophobia
Are not welcome in this area

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

توضیح بر کامنتی که خصوصی آمد

جمعه, ۱۹ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۳۴ ب.ظ

یکی از خوانندگان عزیز اینجا اشاره داشتند که چرا من انقدر به فروغ فرخزاد اشاره می کنم و چپ و راست از ایشون یاد می کنم، مگه شاعر قحطه، مگه اصلا خودم چی کم دارم. خوب آقای دکتر عزیز خدمتتون عرض کنم که ما ارادت خاصی به خانم فرخزاد نداریم. من فقط از اشعار ایشون خوشم میاد، و فیلم مستند خانه سیاه است هم را در لیست فیلم های مستند قابل تامل قبل از انقلاب قرار می دهم. دروغ چرا که مرگ فروغ به نظرمون خیلی شاعرانه و رمانتیک میاد که این را هم بگذارید به حساب نیمه تاریک روحم که راجع بهش حرف نزنیم بهتره. دیگه خدمتتون بگم که به اخلاق خصوصی ایشان کاری نداریم که اگر سابقه سیاه هر کدوم مان را رو بکنند معلوم نیست چه بشود، اما خودمونیم ها.... نسل فرهیخته آقایان معاصر با فروغ صد برابر ایشان عشق و حال و خیانت و جنایت نمودند کسی نمیگه چرا،  حالا اگر یک زن در زمان خودش از چهارچوب عفت و حیای سنتی آمده باشه بیرون رسوای عالمه. این هم زیاد به نظر بالانس و معقول نمی اد. خاک بر سر گلستان زن باره هم بکنند! این وسط اون هم مقصره. شوهر سنجاق قفلی فروغ هم مقصره! اصلا خانم دکتر رقیه بهزادی که ما را خفه کرد از بس به جای تدریس اسطوره از هم بازی بچگی هاش فروغ گفت هم کم تقصیر نیست. خدا خفه اش کنه که به همه بیست داد به من شانزده و هفتاد و پنج! 

شما اشارات چپ و راست ما به فروغ را به حساب بی سواتی مون بگذار. کس دیگری را نخوانده ایم که حالیمون باشه درست و به جا بهش ارجاع بدهیم! کلمات فروغ راحت و آسون در ذهن جا می گیرند و بقیه را می اندازند بیرون! حالا هی بیام و زور بزنم از کار خانم سپیده کاشانی سر در بیارم تهش می شه تجلی هستی است جان کندن من! از سیمین بهبهانی نقل قول بیارم بهتر از دوباره می سازمت وطن به ذهنم نمی رسه که این یک قلم به قد و قیافه ما اصلا نمی اد. آهان یک یارب به من یاری بده تا خوب ازارش دهم هست که خدا به دور، ما نمی خواهیم آزارمون به مورچه هم برسه چه برسه به کامی بینوا. چه می دونم از پروین خانم اعتصامی بگم... که خیلی زور زنم کلماتی مثل گربه، سیر و پیاز، پادشاه، مسکین و پیرزن به ذهنم خطور می کنند آن نیم بند شعر در شهر ما با این توصیفات یک مسلمان هست آنهم ارمنی است که خوب خیلی خوبه ولی به درد سبک نوشتاری مست و ملنگ من نمی خوره. یک شعر هم از خانم وسمقی* بلدیم که نه می دانیم کی هستند و نه حالیمون هست که چه کارند. فقط آن دوست خدابیامرزمان پریسا ایشون را می شناخت و روی ناشناخته های بقیه موج سواری می کرد شعرهای این بنده خدا را به اسم خودش می خواند و بقیه را انگشت به دهن می گذاشت. ما هم یک روز تصادفی فهمیدیم شعری که پریسا به ناف خودش بسته در واقع شعر یکی دیگه است. 

ارادت کجا بود برادر من! التماس تفکر هم مال خودتون! اصلا ما کجا و این حرف ها. 

* ایشان شاید همان صدیقه وسمقی باشند. ببین حتی این را هم نمی دانم

برگشتم بگم من خودم آن دزد کپی کاری هستم که در سیزده سالگی نامه ای به خدای کارو را به اسم خودم جا زدم و خواندم! البته حساب من در مورد ناشناخته بودن کارو درست بود. همین الان هم خیلی ها نمی دونند کارو کی بود و شعر و متن های احساسی اش به چی اشاره داشت. اصلا خوردنی بود، پوشیدنی بود، ...بی خیال. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۸/۱۹

نظرات  (۹)

سلام

کامشین جان پیش از این چند باری در مورد نگارگری های ایرانی و محمود فرشچیان مطلبی نوشته بودی. یکبار پگشتم اما نتونستم پیداش کنم. یعنی واقعیتش تعداد پستها زیاد بود همه رو  نتونستم نگاه کنم .اون موقع موتور جستجوی وبلاگ برقرار بود  حتی نام خودم رو جستجو کردم تا بازه جستجو محدود بشه. چون اون موقع کامنت گذاشته بودم.

ممنون میشم اگه زحمتی نیست لینکش رو برام بگذاری

پیاپیش ممنونم

پاسخ:
سلام ماریا جان 
اگر عجله نداری تا آخر هفته پیداش می کنم و برات لینکش را می گذارم. 
سرم به نسبت شلوغه

نه عجله ای نیست. خیلی هم ممنونم. میبخشید زحمت شد

کامشین جان چندین بار نام کارو عزیزتان را آوردید و کسى تحویل نگرفت. گفتم من از آشنایى ام با ایشان بگویم.
در اواخر دهه شصت که دبیرستان میرفتم براى طرح کاد پدرم مرا فرستاد به شرکتى که متعلق به یکى از دوستانش بود براى یاد گرفتن نقشه کشى. در پرانتز براى دوستان جوان بگویم که در آن سالها پسرهاى دبیرستانى را یک روز در هفته رها میکردند تا یک حرفه مثلن بیاموزند (یادم نیست دختر ها هم طرح کاد داشتند یا خیر) و به این روش صرفه جویى زیادى لابد در آن سالهاى جنگ در مخارج میکردند. دخترِ دوست پدرم در این شرکت منشى بود و پدر من گاهى که براى دیدن دوستش سرى به آنجا میزد به دیدن دخترخانم میرفت که شش هفت سالى از من بزرگ تر بود و کراش من در سن پنج سالگى. بر عکس اخلاق گند من که براى اجتناب از یک small talk هر کارى حاضرم بکنم پدرم بسیار خوش مشرب بود و با مدیرعامل گرفته تا آبدارچى با همه سلام و علیک داشت. پدر من در خانه تنها کارى که میکرد، اگر آخر هفته و وقت مشروب خوارى نبود، خواندن کتاب و بیشتر ادبیات بود. من هم از بچگى از روى کنجکاوى که این چه میخواند فضولى میکردم و بعضى کتابها را اگر توان درک داشتم میخواندم. گویا در اتاق منشى ها هم از شعر حرف میزدند. یک روز که از آنجا با هم برمیگشتیم دیدم به پدرم هدیه اى داده اند دخترها. یک جعبه مقوایى خوشگل بود که در آن چندین کتابچه کوچک به رنگهاى مختلف بودند از شاعرى به نام مهدى سهیلى اگر اشتباه نکنم. عنوان هاى سانتیمانتالى داشتند کتابچه ها و من که تازه کتاب طلا در مس براهنى را خوانده بودم و افاضات میکردم و با پدرم اشعار "سوم برادران سوشیانت" را میخواندیم کلى خندیدم و پرسیدم این دیگر چیست. پدرم نگاه عاقل اندر سفیهى به من انداخت و چیزى نگفت و به خانه که رسیدیم گفت بیا اینها را ببین پس و چند دفتر شعر از کارو به من داد و گفت ما زمانى این شعرها را میخواندیم. گویا زمانى در جوانى با کارو آشنا بود و هم پیاله! من با حیرت دفترها که طرح هاى رمانتیکى هم در انتهاى شعرهایش بود را نگاهى کردم. روز بعد سه جلد دریاى گوهر دکتر مهدى حمیدى را خرید و گفت زمانى اشعارش را دوست داشته. من عاشق جلد دوم که ترجمه اشعار و داستانها بود شدم. یکسال بعد پدر من سکته کرد و درگذشت و خیلى چیزها ناتمام ماند.
چند سال پیش خاطره یى خواندم از کیارستمى و اگر درست یادم مانده باشد این بود که همراه مرتضى کاخى به دیدن دکتر مهدى حمیدى در یک شهر اروپایى میرود که در بستر بیمارى و مرگ بوده و براى حمیدى شعرى را از خود حمیدى از حفظ میخواند.
خیلى طولانى شد ولى بد نشد اسم بعضى از این شاعران فراموش شده را آوردیم.
پ.ن. به خوانندگانتان گفته اید که کارو برادر خواننده شهیر بوده؟
پاسخ:
ممنون از اینکه این خاطرات را به اشتراک گذاشتید. یاد پدرتون هم پاینده باشه.
من مهدی سهیلی را می شناسم. کلی کتاب شعر چرند چاپ کرده بود و قطعات ادبی صد من یک غاز نوشته بود که یکی اش خوراک بچه هایی بود که سر صف می خواستند به ضرب و زور هم که شده دکلمه کنند. یادمه قطعه مذکور با مطلع  و بعد تکرار جمله " اگر من جای او بودم" که او یعنی خدا، شروع می شد و ادامه پیدا می کرد. یک کتاب جلف بسیار مزخرف هم داشت به اسم خیام و سهیلی که روم به دیوار یک جور پورنوگرافی بی شرمانه بود با نقاشی های میناتوری تجویدی مانند! البته هنوز هم باید یک جایی بین کتاب های انبار سرگردان باشه. 
ولی دکتر مهدی حمیدی را نمی شناختم. شرم بر من باد. 
فکر نکنم به داداش کارو یعنی ویگن اشاره کرده باشم. دوستان زحمت کشیدند و اشاره کردند. 

در مورد فروغ باهات موافقم صد در صد مخصوصا در مورد شعرهایش که در ذهنم حک شده، در مورد کارو هم منم با علم به اینکه چندان شناخته شده نبود در اون زمان ( الانم فکر کنم کسی نمی شناسدش و نمی دونن برادر ویگن هست) چند تا انشا رو با کمکش نوشتم و کسی هم نفهمید!

پاسخ:
بزن قدش که عین هم هستیم 
۲۵ آبان ۰۲ ، ۱۴:۰۶ میله بدون پرچم

صحبت کارو در کامنتدونی بیشتر از متن شد... خاطره دوستمون.... ویگن... برای من زنده کزد طرح روی جلد شکست سکوت را که در آن عوالم کودکی یکی از کتابهایی بود که جرئت نمی‌کردم بازش بکنم!!

پاسخ:
ای وای میله جان. من آن کتاب را یک بار دیدم و تقریبا به همین حس دچار شدم. الان تصویر محوی از یک جور تصویرسازی سوررئال یادم میاد. حقا که برای چشم بچه ها خوب نبود. 
من کارهای کارو را از میان مجلات چاپ سال 1340-1343 کش می رفتم. یادش به خیر که دزد دریایی بی شرم و حیایی بودم. 
نظر جناب میله را خواندم و دیدم یادم رفته اصل حرف را بگویم که هزل شما درباره ى ارجاعات به خانم هاى شاعر عالى درآمده است و مفرح.
ولى از جنسیت گذشته از آنجا که احمد شاملو کمى از مد افتاده، سهراب سپهرى هم بیشتر مگر به طنز دیگر کم و بیش فرخزاد میماند!
یک نفر مقدارى با من قهر کرده بود دیدم با خودم out of context میخوانم: میتوان چشم تو را در پیله ى قهرش دکمه ى بیرنگ کفش کهنه یى پنداشت.
پاسخ:
ممنون نون جان 
والله که همین فرخزاد باقی مانده
تشبیه چشم با دگمه بی رنگ کفش یک ریزه خشن نیست؟
لطف دارید کامشین جان.

حق دارید خشن است ولى در متن اگر بخوانیم فقط افسرده و بى تفاوت است.
پاسخ:
افسرده هست. قبول دارم آدم یاد انیمیشن کورلاین می افته 
مرسی از شما
۲۵ آبان ۰۲ ، ۲۲:۵۶ تراویس بیکل

لطفا وبلاگم را بخوانید.مسئله مهمی هست

پاسخ:
ای داد بیداد تراویس...هیچ جوره بهت دسترسی نداریم 
۰۲ آذر ۰۲ ، ۱۰:۳۳ هانی هستم

اشعار فروغ رو سوم راهنمایی معلم حرفه و فنم به من داد! و تا ابد سپاسگزارش هستم! چه خوب که یادی کردین اینجا ازش که باز هم به سراغ شعر و صداش برم.

پاسخ:
سلام هانی
شعر فروغ خیلی خوبه 
کور شم اگر دروغ بگم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی