Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

توضیحی وجود ندارد. آنچه در پی می اید همه تفسیر است.

برای درخواست رمز لطفا آدرس ای میل یا وبلاگ معتبر خود را در کامنت خصوصی قید کنید. البته تضمینی نیست که رمز برای همه ارسال شود. وبلاگ تازه تاسیس هم قبول نیست.
Sexism, Racism, Ageism and Homophobia
Are not welcome in this area

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

۱۲ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۳۰ مهر ۹۴ ، ۰۶:۲۱

حتما می دونید که مهاجرین تا شهروند نشده باشند نمی توانند رای بدهند، که خوب واضحه و گفتن نداره. اما وقتی شهروند شدند حتی می توانند برای نمایندگی ابراز تمایل کنند و بلند بشوند بروند مجلس. غلط نکنم کانادا دو تا مجلس داره که یکی اش مجلس اعیانه و همونطور که از اسمش پیدا است مال اعیان و اشرافه و نماینده ها را فرماندار هر استان مشخص می کنه یک مجلس هم داره که مردم رای می دهند براش. دیروز مردم برای این مجلس دوم رای دادند و همان شبانه خیلی شیک و پیک نتایج معلوم شد و نخست وزیر هم که حزبش باخته بود استعفا داد و رفت. اوضاع یک  ریزه شبیه به سال 1376 شده و ملت احساس می کنند قراره هوای های تازه بدمه علی الخصوص اینکه رهبر حزب برنده یک جوان خوشگل گوگوری مگوری است با پیشینه مامانی تر. ایشون احتمالا متعلق به The Establishment کانادا هستند. باباشون هم قبلا نخست وزیر بوده و خیلی هم خوشنام بوده. از لحاظ شکل و شمایل هم کپی بهتر از اصل متیو مک کاناهی است. 
مثل اینکه رابطه نخست وزیر قبلی کانادا با ایران تعریفی نداشت. خوب انشالله که این یکی میزان وحشتش از ایران در حد بقیه نباشه و زیاد به ماجرای زهرا و مصطفی و بقیه بر و بچ کانادائی که الان در فرصت مطالعاتی در ایران حوالی ولنجک به سر می برند فکر نکنه!
خوب بین نماینده ها یک دختر افغان بانمک هم هست که از دهات ما سر در برآورده. فکر کنم سی ساله  یا کمتر باشه. پارسال برای شهرداری نماینده شد و با وجود یک خروار رای ای که آورد در رقابت با شهردار قبلی باخت اما یادمه که از باختش خیلی خوشحال بود. چرا که فهمیده بود محبوبیت داره و قادره برای مقام های جدی تر گام برداره. من در حد دو جمله باهاش صحبت کردم اون هم در یک روز برفی که  داشت در محوطه ساختمان گروهمون دنبال تریا می گشت. فارسی لهجه داری صحبت می کرد و طبیعتا انگلیسی حرف زدنش بی نقصه. ارنست و تینا خیلی دوستش دارند و مطمئن هستم از اینکه ماریام رای آورده کلی ذوق کرده اند مامان ماریام جز پناهنده هائی بوده و تینا که فعال حقوق پناهنده هاست و عضو عفو بین الملله  از این طریق باهاشون آشنا شده. کلاس های آشپزی ایرانی شون را شرکت کرده و تقریبا همه غذاهای ایرانی را چشیده.

 مریم بعد از فارغ التحصیلی اش از دانشگاه هر کاری کرده. مثلا یک مدت یک شرکت داشته که نظافتکار می فرستاده این ور و اون ور. آشپزی کرده و با خواهرش رستوران هم داشته اند. ولی خوب رستورانشون تعریفی نداره. عوض زعفرون از گلرنگی استفاده می کنند که قرمزه و خوردن جوجه کبابی که رنگ قرمز گلی داره یک ریزه عجییه.
دوست دارم بدونم واکنش دوستان ایرانی اینجا که خانواده های افغانی را به جمع خودشون راه نمی دهند (من و کامی را هم خیلی تحویل نمی گیرند چرا که زیادی بی شیله پیله هستیم، ماشین نداریم، خاکی هستیم و به قول خودشون اصلا شبیه به ایرانی ها نیستیم، خونه هم که نخریده ایم تازه هنوز هم پی آر داریم و سیتیزن نیستیم) در برابر پیروزی مریم چیست. اصلا واکنششون در برابر پیروزی لیبرال ها چیست. هموطنان ما در این شهر یک پا کانسرواتیو هستند برای خودشون آخه. دلبرهائی هستندبه خدا. امروز هوس کرده ام برم رستوران خواهر مریم و از همون جوجه کباب های گلی رنگ بخورم. ولی واقعا خوشمزه نیست. 

پی نوشت: خوب الان کلی از نوشتن و آپ دیت کردن این پست گذشته. ما رفتیم اون رستوران غذا خوردیم و جاتون خالی خوراک ماهیچه اش با پلو زعفرانی معجون خوشمزه اما چربی بود که حالمون را دگرگون کرد. کامی چلوکباب خورد که جاتون خالی بد نبود اما اگر حواسمون نبود برداشته بودند روی کبابش مایونز خالی کرده بودند. اخیرا در منوی غذا زرشک پلو با مرغ را هم اضافه کرده اند. راستی گواهی مصرف گوشت حلال را هم از آقایی در تورنتو گرفته اند. اون روزی که ما آنجا رفتیم عاشورا بود و کارکتان مشکی هم پوشیده بودند خلاصه شلم شوربایی بود. 
الان دیگه همه مریم خانم را می شناسند چرا که ایشون یک دفعه پله ترقی را عوض طی کردن، شخم زدند و مسیر را عوض پیمودن پرواز کردند و هم اکنون برای خودشون وزیر هستند. ما هم پیشرفت کردیم و برای اولین بار در زندگی مان  برای خانم وزیر دست تکون دادیم! چقدر مهم شدم! 
۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۱۷:۴۸

گاهی اوقات احساس می کنم این انصاف نیست که دو صفحه خواندن از یک کتاب دنیایی ایده به من بده و عدم مهارت در بیانش، مرا در غرقاب نوشتن نابود کنه. 
فکر کنید پاراگراف زیر حاصل دو روز فکر کردنه و تازه این شروع یک سری نوشتار تازه است که نمی دونم چه طوری ادامه اش بدهم.             

متن را حدف کردم. پست را نه چون کامنت های شیرین را می خواستم بماند.
برمی گردم و درستش می کنم. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۶ مهر ۹۴ ، ۲۰:۱۹
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۶:۵۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۱
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۱۲