Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

توضیحی وجود ندارد. آنچه در پی می اید همه تفسیر است.

برای درخواست رمز لطفا آدرس ای میل یا وبلاگ معتبر خود را در کامنت خصوصی قید کنید. البته تضمینی نیست که رمز برای همه ارسال شود. وبلاگ تازه تاسیس هم قبول نیست.
Sexism, Racism, Ageism and Homophobia
Are not welcome in this area

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

۲۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۲۰

از وقتی تنها شده ام تنظیم زندگی ازدستم خارج شده و یک ریزه قاطی کرده ام. رسما از ساعت شش شب به بعد هیچ کار مفیدی ازم سر نمی زنه و اگر کاری هم بکنم در کمال بی دقتی انجام می شه، پس بهتره که کاری نکنم. امروز برای اولین بار مطلبی که اینجا نوشته بودم به واسطه بی دقتی یک دفعه غیب شد. صفحه مدیریت سایت بیان هوشمندی قابل توجهی داره و دست آدم را در حنای چه کنم باقی نمی گذاره. اولین باری بود که این اتفاق می افتاد. حیف نوشته خوبی می شد. در عوض الان بعد از صرف شش ساعتی که به جلسه و صحبت گذشت، برگشته ام تا از روزگاری بگم که در کمال سرخوشی روزهای زوج هر هفته می رفتم باشگاه هدیه. این مجموعه ورزشی در واقع یک خونه سه طبقه بود که یک کم در معماری اش دست برده بودند و به یک مجموعه ورزشی کوچک تبدیلش کرده بودند. طبقه زیر زمینش سالن بزرگی بود برای ایروبیک پیشرفته، طبقه وسطش پر از دستگاه های سرهم بندی شده وطنی بدن سازی بود این دستگاه ها با اون چیزی که به اسم دستگاه بدن سازی می شناسید خیلی فرق داشتند، فکر کنم سرمربی باشگاه که اسمشون خانم هدیه معلم بود آنها را طراحی کرده بود و مخصوص اونجا ساخته شده بود. یک کم شبیه به دستگاه های شکنجه قرون وسطایی بودند و سنگین ترین وزنه شون از سبکترین وزنه دستگاه های معمولی سبک تر بود. طبقه آخر نصفش مخصوص ایروبیک مقدماتی بود بقیه اش به دستگاه های کاردیو مجهز بود. که غیر از سه تا البتیکال بقیه شون تردمیل های عهد بوق بودند. نوار نقاله ای برای راه رفتن های بی حاصل. با یک دگمه روشن و خاموش اگر هم تصمیم می گرفتی که سرعت راه رفتن ات را به دو نزدیک کنی، یکی بهت نزدیک می شد تذکر می داد که ندو. یک سری غلطک هم بود برای رفع چاقی موضعی که مشتری زیاد داشت. یک ربع این ور، یک ربع اون ور. همیشه هم کسی بود که در حال تکرار مزخرف ترین حرکت ممکن برای رفع چاقی پهلو شکم و بغل ران باشه. که فرد مذکور اگر اون تلاش را برای هر کار دیگری صرف می کرد، قطعا نتیجه بهتری می گرفت. به نظر ظاهرا همه چی خوب می آمد. سرمربی مسئولی داشت که مرتب برنامه می ریخت و حرکت ورزشی جدید از خودش ساطع می کرد. مدام برنامه ها به روز می شد و مربی ها با روند غیر قابل پیش بینی مدام عوض می شدند. طوری که حرکات ملال آور و تکراری نبود.  باشگاه بسیار شلوغی بود. من از شهریه ماهی شانزده هزار تومان شروع کردم و فکر کنم آخرین باری که پول دادم چیزی حدود هفتاد و پنج هزار تومان بود چهار سال قبل. 
یادش به خیر، یک زمانی تبلیغ این خراب شده را زیاد می کردم. به همه دوستانم توصیه می کردم که یک بار امتحانش بکنند. به نظر نافع روح و روان می امد اما این نافع روح و روان به هزار و یک دلیل برای من در ماههای آخری که آنجا می رفتم به مکان شکنجه  جسم و جان تبدیل شد. من هم فاتحه اش را خواندم. سخن بسیار است. براتون خلاصه اش می کنم که همین الانش هم فکر می کنم این مزخرف ترین نوشته ای است که از من ساطع شده
1- ماده اثیری در هوای آنجا پخش بود که جنونی مخوف به نام مانکنومانیا را به همه انتقال می داد. این جنون توهمی را در ذهن همه ایجاد می کرد که ما با گوش جان سپردن به دستورات خانم معلم همگی مانکن خواهیم شد و در کمال صحت و سلامت جنیفر لوپز را از میدان به در خواهیم کرد. با باسنی های قلمبه و شکم هایی تخت. بدون ذره ای چربی
2- استشمام این ماده بعد از یک سال،  فرد را به نوعی حالت روحی مبتلا می کرد . فی المثل شخص مبتلا سرمربی به شکل اولیا الله می دید با کراماتی در جیب. شاید باور نکنید اما یک بار کرامت ایشان را رسما مستند کردند و زدند به دیوار که همه ببینند. 
3- در حالت خفیف تر، این ماده به شخص استشمام کننده این توانایی را می داد که با نگاه حدود اندام بقیه را چک کرده، تازه واردین را جدا کرده و بر اساس ظاهر طبقه بندی کند. فرد مذکور با استشمام این ماده قادر بود  اضافه وزن  شخص تازه وارد را به صورت کاملا ذهنی اما دقیق محاسبه نموده و نتیجه را با دقت بی نظیر پشت سر فرد مورد نظر به بقیه گزارش کند. این گزارش شامل وضعیت تاهل فرد و تعداد بچه هاش هم می شد. 
4-  غیر از اون ماده اثیری چیزی در چایی باشگاه می ریختند که در جا فرد مصرف کننده را به کارشناس ارشد تغذیه تبدیل می کرد با سابقه ای تقریبا پنج ساله. مصرف بیش از حد این ماده از شخص مصرف کننده کارشناس سیاسی، کارشناس ارشد علوم انسانی و دکترای مطالعات فرهنگی می ساخت. 
5- فکر می کنم قندی که با این چایی مصرف می شد به اکسیری آلوده بود که در بعضی افراد منجر به واکنش بسیار غریبی می شد. این اکسیر از یک مهندس عمران  که کارشناسی ارشد مدیریت منابع آبی را در یک جیب و هزار خاصیت علمی دیگر در جیب دیگرش داشت، عالمی بیرون داد با اطلاع جامع به علوم خفیه. ایشان در عرض چند سال شاگردی و کسب علم از محضر سرمربی به تمام اسرار مگوی فراماسونری و پشت پرده سیاست آمریکای جهان خوار آشنا شده بودند و رموز کشف می کردند. البته الان یادم آمد که ایشون قند مصرف نمی کردند ولی از اون چایی می خوردند یک کم هم نسکافه می ریختند داخلش. پس ماجرا یک چیز دیگه بوده. 
خلاصه کنم که در آخرین روزی که به امید سلامت بدن به آنجا رفتم، سلامت ذهنم را در خطر دیدم.  این بود که تصمیم گرفتم عوض جنیفر لوپز، کوئین لطیفه بشم. منتهی قبل از اینکار در جواب کسی که اصرار داشت بهم ثابت کنه  ثبات زندگی خصوصی در گرو چه امر مهمی است و اگر به خودم نرسم شوورم می ره یک زن دیگه می گیره،  یک " به درک" جانانه گفتم و خودم را از جایی که همه به امر Fat Shaming هم مشغول بودند نجات دادم. 
واقعا که روانتون شاد. 

 

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۰۴:۴۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۱۵
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۴:۴۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۹ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۳
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۰
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۵ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۴۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۴ بهمن ۹۴ ، ۰۶:۱۹