Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

The title is not responsible for the blog content.

Movies, Chocolate and Hot Tea

توضیحی وجود ندارد. آنچه در پی می اید همه تفسیر است.

برای درخواست رمز لطفا آدرس ای میل یا وبلاگ معتبر خود را در کامنت خصوصی قید کنید. البته تضمینی نیست که رمز برای همه ارسال شود. وبلاگ تازه تاسیس هم قبول نیست.
Sexism, Racism, Ageism and Homophobia
Are not welcome in this area

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

وقتی رسید به پنجاه فشار آمد به چند جا

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۳۳ ق.ظ

گاهی اوقات وقتی به مسئله نوستالژیا فکر می کنم، یعنی به اصل قضیه غم شیرین گذشته که آمیخته شده با حسی ملانکولیک، یاد فشار دادن زخم ناسور می افتم. بعضی آدم ها هستند، من جمله خود من که وقتی دستشون را لبه قوطی کنسرو لوبیا می بره و مجبور می شوند بروند بیمارستان، در عین درد و ناراحتی، احساس شعف هم می کنند که وای چه جالب مجروح شدم! البته بماند که همین آدم ها وقتی آمپول بی حسی خوردند و دستشون دوخت و دوز شد، ممکنه از فرط کمی فشار خون غش کنند اما ادا اطوار جراحت و آداب و اصولی که مراعات این جور زخم ها داره، حال و هوائی به آدم می بخشه که تا عمر داری یادت نره. طی دوران نقاهت هم که دست مجروح می شه دردانه حسن کبابی. بعد هم که همه چی میزون شد، جای زخم می شه یادگار ابدی روزگاری که درد کشیدیم و گذشت. اما گاهی اوقات بعضی از زخم ها آن ارزش و اعتبار لازم را برای خاطره شدن پیدا نمی کنند. همه از این زخم ها داریم. یک فروید کوچولو هم تو سرمون داریم که مدام روی خاطره این زخم ها ماله می کشه و باعث می شه فراموششون کنیم یعنی یک جورهائی دوست نداریم به یاد بیاریم که چی بودیم و چی شد. دهه پنجاه شمسی هم از این جور زخم ها است که صاحبان حافظه آن دهه، از یادآوری آن دوران تا حدودی گریزان هستند. دلیلش هم فکر کنم اظهر من الشمس باشه. یک نگاه به دور و اطراف خودتون بیاندازید و ببینید چه جای بخیه ای باقی مانده. ساختمان ها که خراب شدند، اسم ها که عوض شدند، تاریخ ها که تحریف شدند، صاحبان حافظه های قدیمی تر که یکی یکی آلزایمر گرفتند یا مهر سکوت به دهان زدند، فرهنگ محصوص آن دوران در حد یک شبکه آن ور آبی تقلیل پیدا کرد و همه چی با یک جور نسیان خود خواسته repressed شد. 
اینجوری می شه که نسلی که در دهه شصت به دنیا آمدند با یک ریزه خاطره شخصی و انبوهی از خاطرات جمعی، ناستالژِی دهه شصت را باب می کنند و ما که دردهه شصت مدرسه رفتیم و بزرگ شدیم و مو به موی اون دوران نه چندان دلانگیز را به یاد داریم، قادر نبودیم   اعتبار لازم را به خاطرات غبارآلود خودمون از دهه پنجاه اعطا کنیم در حالیکه اگر هم دورانی باشه که شایسته فیگور ملانکولی و دست حسرت به زیر چانه زدن باشه، دهه های چهل و پنجاهه. چهل پیشکشتون که ما نبودیم و تقاضامان نبود اما اگر دوست داشتید با اتکا به دفتر خاطرات کامی و بریده بریده خاطرات خودم براتون از دهه پنجاه می گم. 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۱۷

نظرات  (۱۰)

من بی صبرانه منتظرم
فقط امیدوارم تند و تند راجع به دهه پنجاه پست بذارید..
{ از چند سال پیش تا همین اواخر، با نوستالژی بازی دهه 60 که از یادآوری کارتونهای اون دوره شروع شد خیلی کیف می کردم و دائما یاد اون دوران طلایی (!!!) حس سرخوشی خوبی بهم می داد اما الان بس که رسان.ه م.ل.ی داره از این حس سوء استفاده می کنه، با عرض معذرت حالت تهوع گرفتم.. اما --با این که یه بارم از خانم گل سرخ پرسیدم-- نمی دونم چرا گذشته با همه سختی و جنگ زدگی و بی امکاناتی، این قدر شیرین و خوب به نظر میاد..}
بازم میگم که خیلی منتظر نوشته های نوستالژی هستم
(اینجا نمی دونم چجوری میشه گل گذاشت) :)
پاسخ:
شما خودت گلی.
چشم تلاش می کنم که پشت گوش نیاندازم.
چه عنوان خوبی گذاشتی!
منهم همیشه وقتی نوستالژی دهه شصتی ها رو می بینم خنده ام می گیره! از دهه شصت و کلا دهه های بعد از 50 نکبت تر مگه وجود دارند؟!
پاسخ:
نه والله! 

من هم مثل شیرین معتقدم دهه شصتی ها از ماهم بدبخت تر بودند ما اقلا یک دوران کودکی خوشی داشتیم که بهش بنازیم و یادش کنیم.این بیچاره ها چی؟!!!
من خیلی نوستالژی باز نیستم و نگاهم بیشتر به حال و آینده است تا گذشته.فکر کردن به دهه پنجاه و شصت برایم خیلی دردناک است.ضمن این که فکر می کنم دهه چهل زندگی خیلی زود است برای این که بشینی و با خاطراتت زندگی کنی.هنوز خیلی فرصت داریم و هنوز خیلی کار ها میتوان انجام داد و هنوز می شود خیلی کار ها را هم از صفر شروع کرد!
پاسخ:
آرزو جون 
جات خالی من یک دوره درسی رفتم با عنوان فروید و نقاشی که همه اش در مورد ملانکولیا بود! این هم نتیجه اش!
جاناسخن از زبان ما میگویی
چقدر خوب گفتی کامشین جانم
مدتها بود این مورد ذهن منو هم درگیر کرده بوداما راستش عمرن به خوبی تو نمیتونستم بگم.
حرف دل من و خیلی از دهه 50 را باقلم شیوات بیان کردی.
اینم یه لینک که امیدوارم تو و دوستان دیگه از خواندنش لذت ببرن...

http://inmymirror.blogfa.com/post/244
به احترام نسلی که هرگز شکایت نکرد


پاسخ:
مرسی سهیلا جانم
این لینکی که دادی دیگه   حجت را تمام می کنه و جا برای حرف باقی نمی گذاره. به همه دوستان توصیه می کنم که یک سر بهش بزنند
کامشین جانم، به خانم گلسرخی هم گفتم، نمی‌دانم مردم دیوانه شده‌اند؟ از چه چیز آن دهه و روزهای نکبت به خوبی یاد می‌کنند؟ از صدای موشک و آن آژیرهای وحشتناک؟ لباس‌های تیره و بد فرمی که تمام کودکی دختران را مسخره می‌کرد؟ البته کودکی زیباست و معصوم و شاید همین زیبایی و معصومیتش ماندگارش می‌کند. من سال 58 دنیا اومدم، یعنی نه هوای خوش دهه پنجاه بهم خورد نه شصتی محسوب می‌شم!!! بذار برم بخونم ببینم کامی چی می‌گه یه کم بهش حسودی کنم :)
پاسخ:
والله بهارک من هم سر در نمی آرم چه چیز دهه شصت خوب بود!
خاطرات کامی مایه حسودی هستند. همین الان هم  هر خاطره خوبی که داره مال سال های قبل از انقلابه
من هم وقتی مشغول نوشتن شدم سیلی از ناکامی های عمیق در روحم وج زد حتی دیشب خوابم نمیبرد دیدم چقدر هنوز درد در دلم هست و قابل بیان نیست نه از طرف من و نه باب سلیقه دنیای دور و بر اینکه در سنی که نباید چطور بمبگذاری ها را دنبال میکردم و بی شرمانه از سو قصدها شاد میشدم. افتضاحه ما همه یک روانکاوی نسلی لازم داریم
پاسخ:
راستش من هم عذاب وجدان زیاد دارم که بیشتر مربوط می شه به دوران موشک باران و شادی ام از اینکه مدرسه امون تعطیل شده بود. خاک بر سرم. عجب موجود خل و چلی بودم. 
سلام...

کامشین جان، با من همصحبت بشین، که حالتون بد میشه که...آخه من اواخر شصت دنیا اومدم، بعد نوستالژیم مال دهه هفتاده!!! روم سیاه به خدا...
پاسخ:
دهه هفتاد، دهه خوبی بود. حالا که بهتر بهش نگاه میکنم می بینم که در سالهای بعد از انقلاب دوران هاشمی و حاتمی به نسبت هشتاد و شصت خیلی هم عالی بود. برای ما هم ناستالژی داره!
آخ جوووون خاطرات دهه پنجاه ادامه داره :)
بدان هنگام  که مارا وقت خوش بود    هزار و سیصد و پنجاه و شش بود
پاسخ:
ما اون موقع یک وجب و نیم بودیم ولی یادمون می اد ملت چقدر شاد بودند.
۱۶ دی ۹۹ ، ۱۷:۴۰ سیروان REGA
سلام کامشین بانو صحبت از دل ما گفتی سپاس از شما والا منی که دهه شصتی هستم و بچه مرزی و غرب کشور تا جایی که مثل یک خواب بخاطر میارم جز فرار به سنگر و کمیته بازی و فرار و آژیر و چی و چی بخاطر نداریم خاطره کارتونیهایی هم که داریم شاید تنها نقطه قوت و نوستالژی خوب اون دورانمون باشه اون از مدرسه رفتنهامو با معلمهای سختگیر کتک های اکثرا بی دلیل مخصوص تو سال سوم ابتدایی م و خیلی سختیهای دیگه یی که بود وقتی بزرگتر شدیم میون دنیایی از سنت و مدرنیته گیر کردیم نفهمیدیم چی به چیه تا کمی بزرگتر شدیم گیر سربتزی و کار و گرفتاری و ... افتادیم خلاصه که جوونی مون پرید به کل باز خوشبحال دهه چهل و پنجاهیا که بزرگتر از ما بودن و توی اون دورا از آب و گل در اومده بودن و خوب و بد و درست و غلط رو فهمیدن و راه بهتر رو زودتر پیدا کردن ولی ما چی خیلیامون گم شدیم و ..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی